؛ مجتبی‌زاده‌ی کربلا منم مثه قاسم افتخار نجمه‌ام داداشم که رفت و دیگه برنگشت تک و تنها ذوالفقار نجمه‌ام مطمئن باش تا نفس داشته باشم سپر درد و بلات می‌شم عمو کافیه به قلب لشگر بزنم حَسَن کربُبَلات میشم عمو یادته هم‌بازی من می‌شدی؟ یادته لقمه می‌ذاشتی دهنم؟ عطر و بوی بابامو داری عمو با تو احساس یتیمی نکنم حالا وقتشه که جبران بکنم به همه نشون بدم دلاورم با رجز خوندن توی معرکه آبروی هرچی شمره ببرم خودمو به آب و آتیش می‌زنم سَرمم اگه بره غم ندارم اگه بود بابام همین کارو می کرد منم از بابام چیزی کم ندارم مگه می‌شه من تماشاچی باشم!؟ بیینم رو بدنت پا بذارن من خودم تنهایی لشگرت می‌شم بذار این‌ها تو رو تنها بذارن اونقده صدات زدم یه چکمه پوش اومده تا دهنم رو بشکنه نسل اونکه دست زهرا رو شکست اومده دست منم رو بشکنه تا دوباره با تیر و کمون بیاد همگی حرمله رو صدا کنن کجا بهتر از روی سینه‌ی تو که بخوان سر از تنم جدا کنن حرمله هم اگه ذبحم نمی‌کرد حال و روزت بخدا منو می‌کشت اگه من خیمه‌نشین هم می‌شدم سر تو رو نیزه‌ها منو می‌کشت ✍ 📝 | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e