آن زن که عقل و عشق را پیوسته با هم داشت شأنی فرا از هاجر و حوا و مریم داشت ذات زلالش محو در نور الهی بود روح صبورش ریشه در جسمی مُکّرم داشت در روزگاری که جهان در جهل خود گم بود اندیشه‌ای روشن‌تر از ادراک عالم داشت صبحی که حرف از بندگی و حق پذیری بود نور خدیجه سِبقه و جانی مقدم داشت زخم زبان می‌دید اما کم نمی‌آورد بر یاری پیغمبرش عزمی مصمّم داشت هر گاه پیغمبر میان کوچه زخمی بود می‌آمد و در دست‌هایش مهر و مرهم داشت تا بود او، پیغمبر از غم‌ها نمی‌رنجید تا بود او، پشت و پناهی قرص و محکم داشت هر جا که دشمن فکر تکذیب حقیقت بود ختم رسل امید تنها بر دو محرم داشت اول امیرالمؤمنین دلگرمی او بود آنگاه ام‌المؤمنین قدری مسلم داشت شِعب ابی طالب گواه دردهای اوست اویی که چشمی خیس‌تر از چشم زمزم داشت دارایی‌اش را نذر ترویج حقیقت کرد آن ثروتی را که به دست خود فراهم داشت از ثروتش قدر کفن باقی نماند آخر از بس که لطف و بخشش و جود دمادم داشت دلخوش به لبخند پیمبر بود از این عالم با بودن او از جهان چیزی مگر کم داشت! دلدارِ هم، غمخوارِ هم، آرامِ هم بودند در پیش یکدیگر کجا دل‌هایشان غم داشت! پرورد در آغوش خود آیات کوثر را گل بود و بر دامان خود پاکیِ شنبم داشت افسوس قدرش را زمینی‌ها نفهمیدند نشناختند او را که جا در عرش اعظم داشت بین عبا پیچید و دفنش کرد پیغمبر شاخه گلی را که شمیم یاس و مریم داشت زهرا کنارش گریه می‌کرد و رسول الله وقت وداعش چشم‌هایی خیس و نَم‌نَم داشت بگذار پایان گیرد این شعر سراسر غم بگذار پنهان مانَد آن رازی که خاتم داشت ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e