🚺🚹 بازیافتِ عشق همیشه بازیافت‌جمع‌کن‌های مختلفی را دیده‌ام. گاهی پسرکان سربه‌هوا که بازی‌کنان و خنده‌کنان توی کوچه‌ها می‌گردند و اصلاً فکرِ کرونا و غیرکرونا هم نیستند، چیزی پیدا کنند می‌نشینند دور هم و کیک یا بستنی‌شان را می‌خورند. گاه دختر یا پسرکی که دختر دنبال پسرک است و او حواسش بیش‌تر دنبالِ مغازه‌های لباس‌فروشی و چیز دیگری است و پسر با چرخ یا یک گاری کوچک دارد بازیافت‌ها را جمع می‌کند. گاه جوانی را دیده‌ام، گاه پیرمردی ژنده‌پوش و ریش‌بلند و ژولیده و گاه کامل‌مردی با موتور یا بی‌موتور... که تا کمر خم شده روی بازیافت‌ها... و صحنه‌هایی شبیه این... اما صحنۀ امشب جالب بود. ترکیبی از تقابل عشق و فقر. جوانی بود و دختری در کنارش. احتمالاً زن و شوهر. با هم انس گرفته بودند. به هم می‌خندیدند و پلاستیکی در دستان‌شان در کوچه‌ها به‌دنبال تحفه‌ای بودند تا در پلاستیک بزرگ‌شان قرار دهند. ✍حسین ابراهیمی @HOWZAVIAN