نصف کتاب همین حماقتها و غش و ضعفهای چیستاست و نصف دیگرش ترسیم دوگانه عشق یا وطن. این که علی باید برود ماموریت و چیستا باید منتظر بماند و هربار قبل رفتن پاپیچ علی بدبخت میشود که نرو. چیستا مثل یک دختربچه لوس است نه یک عاشق بالغ که بتواند ازخودگذشتگی نشان بدهد و از آن بدتر علی ست که به این سازهای چیستا میرقصد و ماموریت برونمرزی در سطح ملی را بخاطر این شاهزادهخانم رها میکند!
بماند که اصلا آنچه از نیروهای نظامی ایران و عملکردشان در بوسنی نشان داده، کلی حفرهی غیرمنطقی دارد و
انگار جهان عرصه خالهبازیِ چیستا خانم است!
داستان در کل چند ظرفیتِ خوب برای داستانپردازی و پردازش بیشتر داشت که نویسنده نادیدهشان گرفت و ترجیح داد فقط به احساسات چیستا بپردازد. ظرفیتهایی مثل همین تفاوت علی و چیستا، جنگ بوسنی، ماجرای ریحانه و بیماریاش... اگر نویسنده بجای این که دائم در ذهن چیستا بنشیند و خیالبافیهای کودکانه او را بازگو کند، به این گرهها میپرداخت و وزن بیشتری در داستان به آنها میداد، میشد گفت یک داستان واقعی و درست و درمان نوشته که در دستهبندیِ ادبیات مقاومت میگنجد.
باز هم امیدوارم داستان واقعی نباشد، امیدوارم نویسنده این نقد را نخواند و اگر خواند ناراحت نشود. دست خودم نیست که
عشق در یک نگاه برایم بیمعنا و غیرمنطقی ست و ترجیح میدهم مخاطبم را با کلیشههای عاشقانه تخدیر نکنم.
#کتاب_خوب_بخوانیم
https://eitaa.com/istadegi