🔰
#بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️
#خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم:
#فاطمه_شکیبا
✨
کلام نویسنده✨
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر
هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل میدادی و این بار سر
چون طلب کردهست از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا میکند سردار سر
دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر...(محمد زارعی)
چه زیباست که جلد دوم رمانم، با نام مبارک امیرالمومنین علی علیهالسلام آغاز شود، چه زیباست که هنگام نوشتن، دم حیدر حیدر بگیرم و چه زیباتر است که انتشار آن نیز همزمان شود با روزهای فرخنده عید غدیر؛ بزرگترین عید تمام تاریخ.
از همان وقتی که نوشتن رمان
#رفیق را آغاز کردم، طرح
#خط_قرمز را داشتم؛ یعنی
#خط_قرمز، ادامه
#رفیق و شاید حتی خودِ رفیق باشد. اصلا برای همین بود که در مقدمه
#رفیق، اشاره کرده بودم که در کنار حاج حسین، جوانی نفس میکشد و رشد میکند که جوانیاش، انعکاسی از جوانی حاج حسین است.
#رفیق، داستان دلدادگی و جانبازی نسل دهه چهل و پنجاه است؛ داستان حاج حسینهایی سینههایشان پر است از رازهای مگوی این چهل سال. کسانی که برای این دین و این انقلاب و این خاک نازنین، جنگیدند و زخم برداشتند و خون دادند؛ بعضی رفتند و تبدیل به ستارههای راهنما شدند و بعضی ماندند تا یاد روزهای جنگ زنده بماند؛ ماندند تا رسم سلحشوری و ایستادگی را به نسلهای بعد بیاموزند.
#خط_قرمز هم، داستان دلدادگی و جانفشانی نسل دهه شصت و هفتاد است. آنهایی که نه انقلاب را دیدند و نه امام را؛ اما همانقدر مردانه و محکم پای خاک و انقلابشان ایستادند. کسانی که امانتدارهای خوبی بودند برای به دوش کشیدن بار سنگین نسل پیشین. کسانی که خدا ذخیرهشان کرده بود برای دفاع از حرم؛ خواه این حرم، حرم حضرت زینب در سوریه باشد یا عتبات عالیات در عراق؛ و یا حرمی به بزرگی جمهوری اسلامی ایران. نسلی که خدا ذخیرهشان کرده بود برای صدور انقلاب به دورترین نقاط جهان.
امیدوارم روزی، جلد سومی برای این داستان بنویسم؛ جلد سومی که مجاهدت دهه هشتادیها را روایت کند. بچههای دهه هشتاد با همه فرق دارند؛ شاید این نسل، همان نسلی باشد که خدا برای ظهور حضرت مهدی ارواحنا فداه ذخیرهاش کرده است...
بازهم، جملاتی که در مقدمه رفیق نوشته بودم را تکرار میکنم: بسیاری از شخصیتها قدیمیاند. نمیگویم تکراری؛ چون برای من هیچگاه تکراری نمیشوند. این شخصیتها برداشتی آزاد از شخصیتهای حقیقی و شهدا هستند و باید بارها و بارها بازخوانی و تفسیر شوند.
‼️قبل از خواندن داستان، به دو نکته توجه کنید:
یکم: ماجرای داستان شاید به برخی حوادث واقعی شباهت داشته باشد، اما کاملا غیرواقعی و ساختگیست و نام هیچ یک از افراد و مکانها واقعی نیست. تنها قسمت حقیقی داستان، قسمتیست که همه ما بارها از رسانهها شنیده و دیدهایم.
دوم: در این رمان به جریانهای افراطی و تکفیری پرداخته میشود و قصد توهین به هیچیک از برادران و خواهران مسلمان و پیروان مذاهب اسلامی بهویژه عزیزان اهلسنت را ندارم. شیعه و سنی برادر یکدیگرند و باید در کنار هم، برای مبارزه با جریانهای افراطی و تفرقهافکن تلاش کنند؛ همانطور که در سوریه و عراق این اتفاق مبارک افتاد و باعث نابودی شجره خبیثه داعش شد.
این داستان را هم باید تقدیم کنم به بزرگمردانی که الهامبخش شخصیتهای داستانم بودند؛ به رفقای شهیدم. به سرورشان سیدالشهدا علیهالسلام.
به سردار شهید حاج حسین همدانی؛✨
به شهیدِ امنیت، شهید محمدحسین حدادیان؛✨
به شهید ادواردو آنیلی؛✨
به شهدای مدافع حرم؛ به ویژه شهید محسن حججی، شهید عمار بهمنی و سردارشان حاج قاسم سلیمانی...✨
السلام علیک یا امیرالمومنین...
فاطمه شکیبا ، تابستان 1400.
یا علی...💞
#عید_غدیر
#روایت_عشق