💠 💠 📖داستان 🌔 ✍️به قلم ✒️ قسمت 8 و پاسخ می‌دهد: الو اریحا کجایی؟ -... . -ما خودمونم گیر افتادیم. نمی‌تونیم کاری بکنیم. -... . -بهتره نری بیمارستان، اگه می‌تونی برگرد خونه. -... . -مامان هم الان پیش ماست. فعلا جاش امنه. خیلی مواظب باش! -... . -باشه؛ خداحافظ. قطع می‌کند و می‌گوید: اریحا توی خیابون گیر کرده. داشته می‌رفته بیمارستان، شوهرش انگار توی این شلوغیا زخمی شده. قبل از این که درباره اریحا بپرسم، خودش جواب می‌دهد: اریحا هم شخصیت رمانته. همون که ایده‌ش چند وقت پیش به ذهنت رسید. ابوالفضل در هر خیابان اصلی‌ای که می‌پیچد، به بن‌بست می‌خورد. واقعاً تمام شهر قفل است. زیر لب می‌گویم: چرا این‌طوری شده؟ عباس شانه بالا می‌اندازد: چون مردم عصبانین، حق هم دارن. آخه یکی اومده قاه‌قاه خندیده و گفته من خودم صبح جمعه فهمیدم! این دردش از بنزین سه‌هزارتومنی بیشتره! سرم را به پشتی صندلی تکیه می‌دهم. خسته‌ام؛ هم روحم خسته است هم جسمم. چشمانم را می‌بندم و می‌گویم: کجا داریم می‌ریم؟ صدای بشری را می‌شنوم: بذار فعلاً بهت نگیم. واقعاً احمقانه است که در ماشینِ شخصیت‌های داستانم نشسته‌ام و دارم می‌روم جایی که نمی‌دانم کجاست. ماشین تکان می‌خورد؛ مثل گهواره. بالاخره ابوالفضل از میان کوچه‌پس‌کوچه‌ها راهی باز می‌کند و جلوی در خانه‌ای می‌ایستد. چشمانم را باز می‌کنم؛ یک خانه با در سبزرنگ تیره. چقدر آشناست! می‌پرسم: این خونه کیه؟ بشری با شیطنت می‌خندد. ابوالفضل قفل بچه را غیرفعال می‌کند و پیاده می‌شود، عباس هم. با تردید پیاده می‌شوم. یک خانه حیاط‌دارِ دوطبقه که برگ‌های درخت مو از پشت دیوارهایش تا کوچه سرک کشیده. بشری یک کلید می‌دهد دستم: در رو باز کن! کلید را در قفل می‌چرخانم. در باز می‌شود. حیاطی نسبتاً بزرگ پر از باغچه و گلدان گل‌های رز و ساناز و شبرنگ صورتی و سفید؛ با دوتا درخت انگور، یک درخت گیلاس و یک درخت انجیر. این که حیاط خانه مادربزرگ است! به ساختمان خانه نگاه می‌کنم. طبقه اولش دقیقاً شبیه خانه مادربزرگ است. به چهره بشری و ابوالفضل و عباس نگاه می‌کنم: این که خونه مادربزرگمه! هرسه‌تا لبخند می‌زنند. عباس می‌گوید: نه دقیقاً. ولی شبیهشه. صدایی دخترانه و آشنا از پشت سرم می‌گوید: این خونه‌ایه که وقتی بچه بودی آرزوش رو داشتی. ترکیب خونه خودتون و مادربزرگ. نه؟ برمی‌گردم به سمت صدا. خودم را می‌بینم که کنار دوستم زهرا ایستاده‌ام. زهرا این‌جا چکار می‌کند؟ ⚠️ ⚠️ 🖋 ⛔️کپی به هیچ عنوان مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐 https://eitaa.com/istadegi/3149 #... 💞