✍
بخش دوم؛
درش را میبندم و میگذارم روی اُپن که فردا همسر سر راه بیاندازد توی سطل زباله سر کوچه.
از دل شفاف کیسه، قیافه شکسته اسباببازیها و درهای هزار جور بطری مختلف که اصلا یادم نمیآید چه بودهاند، ملتمسانه نگاهم میکنند. انگار منتظرند یک نفر از سرنوشت دور انداخته شدن نجاتشان بدهد.
با خنده تلخی میگویم: «بیچارهها ناجیتون خوابیده. نیست شفاعتتون رو بکنه.»
یکهو دلم هُری میریزد پایین...
دعای روزهای آخر شعبان توی سرم تکرار میشود:
«اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ»
خدایا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشـته، ما را نیامرزیـدهای، در باقیمانده این ماه ما را مورد رحمت و غفران خودت قرار بده...
به خودم فکر میکنم که چقدر به درد نخور و دور انداختنیام، اما همیشه دستی مرا از دور انداخته شدن نجات داده و وقتی بین برزخ بهشت و جهنم بودم، زبانم را باز کرده به توبه و استغفار. هُلم داده توی سبد به درد بخورها، شاید یک روز مثل آنها شوم.
اما دلم میلرزد از اینکه یک روزی کسی نباشد نجاتم بدهد. روزی که از من ناامید شوند... توی سرم تکرار میشود:
«یا شَفیعَ مَن لا شَفیعَ لَه»
ای شفاعتکننده کسی که شفاعتکنندهای ندارد
کسی که دستهایش آنقدر بزرگ هست که همه به درد نخورها را میتواند بغل کند.
#زینب_حاتمپور
در
جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan