به نام خدا «خون ابراهیم و وجاهت مسیر» من یک شاعرم، تحلیلگر نیستم. اما می‌خواستم امشب کمی تحلیل کنم. از مراسم تشییع آقای رئیس جمهور ِشهید برگشته ام و روی ایوان نشسته ام. قراربود خاک سرد کنندهٔ قلب باشد، پس چرا من هنوز می سوزم؟! واقعا تمام شد!؟ ابراهیم رئیسی در حرم آرام گرفت، مردم یکی یکی به خانه‌هایشان برگشتند و آسمان هم خیلی رمانتیک شروع به باریدن کرد! اما من هنوز برایم عجیب است و با خودم می‌گویم یعنی همین؟ تمام سوز و گداز و تلاش ها و دویدن‌های ابراهیم رئیسی به اینجا رسید که در دل مه به کوه بخورد؛ شعله شود، شعله اش سر بکشد تا آسمان و در آسمان ستاره شود. ستاره شود و دیگر دست هیچ کس به او نرسد؟؟ چیزی در قلبم می‌سوزد. داغ حاج قاسم سنگین بود اما این داغ فرق می‌کند. آخر حاج قاسم قول نابودی داعش را عملی کرده بود و بعد از فتح الفتوحاتش رفته بود. اما ابراهیم مظلوم ابراهیم پرکار، نه بعد از به پایان رساندن مأموریت که درست وسط میدان رفته بود! چرا رفته بود؟ چرا رفت؟ خدا چرا او را این موقع برد؟ قطره‌های باران پس از تشییع آمده و خیس خیسم کرده. به حکمت رفتن رئیسی فکر می‌کنم... . به این فکر می‌کنم که ما با رفتن رئیسی فهمیدیم می‌شود وسط میدان هم رفت! رئیسی در راه بود که رفت. رئیسی در مسیر بود که رفت. رئیسی در حال دویدن بود که رفت. و خدا با ستاره کردن رئیسی؛ به راه وجاهت داد، به مسیر وجاهت داد، به دویدن وجاهت داد. خدا با خون ابراهیم به ما یادآوری کرد اصالت با حرکت است. اصالت با سعی است و با دویدن است... . مثل حرکت و سعی و دویدن های رئیسی که خدا آنها را همانطور که بود خرید... ! انگار قلبم آرام تر شده. بلند می شوم. باید رئیسی ِمخلص ِخستگی ناپذیر ِدوندهٔ درونم را پیدا کنم همین امشب... . التماس دعا🌹 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱