آیینه‌ی روشن آرمان‌های معنوی به قلم جواد نعیمی تو، سبزترینی به دیده‌ی من! وقتی که می‌خواهم بر آیینه‌ی یادها بوسه بزنم. می‌آیی صبورانه و پرشکیب و بر بام بلند تاریخ می‌ایستی و نسیم، نغمه‌ی محمدی می‌سراید تا صلابت تو را به دیده‌ها بکشاند! به شاعران می‌گویم تو را بسرایند. هیچ‌یک ابهت تو را برنمی‌تابند و در ابتدای کلام می‌مانند. شاعر سپیده‌دمان از راه می‌رسد، بر دو زانوی ادب می‌نشیند، کتاب نام نیکویت را ورق می‌زند. سوره‌ی «والشمس» رویت را تلاوت می‌کند و به آیه‌ی «واللیل» گیسویت سوگند یاد می‌کند که سپیدتر از تو ندیده است! فجر هم که از راه می‌رسد، در برابر نور تو رنگ می‌بازد... خورشید یازدهم! وقتی که می‌نشینی، سروها در برابرت قیام می‌کنند. وقتی که قنوت می‌خوانی، عشق به زهد تو شهادت می‌دهد. وقتی تشهد می‌خوانی، ایمان به تو سلام می‌گوید و ماه از پنجره‌ی مهر خویش بر تو می‌نگرد. از کلام قصار تو، بزرگ ترین روشنای معنا در همه‌جا گسترده می‌شود. نه‌تنها سینه‌ی انسان به عشق تو می‌تپد، که همه‌ی کائنات از زیر نام بلند تو رد می‌شوند و با یاد تو طراوت زندگی می‌یابند. بخشندگی، سائلِ درِ خانه‌ی توست! فضیلت، از نام تو تبرک می‌جوید. عبادت، زیوری است که بر چکاد بلند تو تلألؤ دارد. نهال رشد و هدایت از نگاه بارور تو بالنده‌تر می‌شود. عظمت اخلاق، از وجود تو آشکار می‌شود و زیارت تو، بال‌های سپیدی بر تن زائر می‌رویاند که او را عروج می‌بخشد و بلاها را به دورهای دور، می‌راند! ای نیای انسانیت! ای نای پرخروش ولایت! ای آیینه‌ی ایزدنما! ای روح سرسبزی ما! ناخدای کشتی هدایت! هر گل‌واژه‌ای در ستایش تو، سترون است! هر کلامی در برابر تو، هیچ است! ای ستاره‌ی سوسن! شهاب‌گونه از آسمان تاریخ گریختی! گرچه عطر سیادت را در کوی دل‌ها ریختی و عشق را با ایمان آمیختی! ای امام گل‌ها! ای راهبر دل‌ها! ای شکوفه‌ی زیبای گلزار نبی! ای تداوم وجود مبارک علی! تو فرزند ایمانی و پدر دریای بی‌پایانی! مهبط انوار رحمانی و مفسر بزرگِ آیه‌های قرآنی. چکاوک نگاه من اکنون سراسر تاریخ را می‌کاود و هیچ گلی را خوش‌رنگ و بوتر از تو نمی‌یابد. فردا، آفتاب که برآید، همه نام تو را زمزمه خواهند کرد و امروز که خورشید، در پسِ ابرِ مصلحت پنهان است، تو را نیز می‌ستایند. تو را که از کاشانه‌ی اندیشه‌ات، شمع بزم آفرینش پرتو می‌گیرد. رود خروشانِ نورِ عدالت، از خانه‌ی تو بر بستر زمین و زمان جریان می‌یابد. ای یازدهمین آیت! خورشید آخرین را تو پرورده‌ای. مژده‌ی دیرپایی صالحان تویی. شکوه عارفانه‌ی ایمان تویی. این تویی که در یک پگاه آفتابین، بر بلندای زمانه می‌ایستی و به هیأت آن سبز می‌نگری که دست مهربانش همه‌ی شمشیرهای ستم را می‌شکند و آفتاب وجودش «یخ» تاریخ را آب می‌کند و هرچه را که تیره و «تار» است از گستره‌ی زمین برمی‌چیند و بر گیسوان جهان، گل برکت و عدالت و ایمان می‌زند و همه‌جا را به سرور و شور میهمان می‌کند!... عدالت، پاره‌ای از تن توست، ای امام عسکری! و جهان لحظه‌شمار گُل‌آرایی فرزند عزیزت! ای مهربان! ای آیینه‌ی ایمان و آرمان! بسان خورشید در مدینه سر از افق برآوردی و درخشان‌تر از هنگام طلوع، در سامره ما را غریب گذاشتی! در سال‌سوگ فراقت، بر دل‌های مؤمنان و پیروانت، مرهم شکیبایی و تسلا، نثار باد!