لبخند معناداری زدم و گفتم: ببخشید بانو! آن زمان توجهام به شما جلب شده بود، امّا حالا دیگر عشق خاصی در دلم جوانه زده و رشد کرده است. اکنون عاشق معبود خودم شدهام. عاشق خداوند یکتا! عشقی که با هیچ چیزی آن را عوض نمیکنم. بعد هم اضافه کردم: البته با راهنمایی و تدبیر شما بود که معنای راستین عشق و مزهی شیرین آن را چشیدم و باید از این لطف و محبت شما صمیمانه سپاسگزاری کنم.
لبخند رضایتبخشی که در چهرهی هر دوی ما نمایان شد، عزم مرا برای بازگشت به کار راسختر کرد و حالا من تلاش بیشتر و دلپذیرتری برای تکمیل این مسجد دارم و به کارم به چشم عبادتی بزرگ نگاه میکنم.
من و دوستم ناخودآگاه و همزمان سرمان را به علامت تأیید حرفهای جوان تکان دادیم. من هم دستی به شانهاش زدم و گفتم: خوشا به حالات جوان عزیز!
#جواد_نعیمی