...و حسین خون خدا شد در رگهای جامعه
ابیعبدالله میخواست به سمت عراق حرکت کند، ام سلمه به آنحضرت عرض کرد؛ «فرزندم! با خروجت به سوی عراق مرا محزون مکن! جدّت سخنانی دربارهی تو به من گفته!» سپس شدیدا گریه کرد!؛
همین برخورد کافی بود تا ارادهی حسین شکسته شود؛ اما فرمود:
«مادر! انالله شاء ان یرانی مقتولا مذبوحا!»
...و حسین رفت.
...هنگامی که میخواست از مکه به سمت کوفه حرکت کند، بسیاری از خواص جامعه، آنحضرت را از رفتن به کوفه نهی کردند، و بالاتفاق گفتند:
ای بزرگ بنیهاشم! به کوفه مرو!
مسلم نیز در کوفه گفت:
حسین جان! به کوفه میا!
و حسین همهی گفتگوها را با یک جمله تمام کرد: پیامبر به من فرمود:
«انالله شاء ان یراک قتیلا!»
...و حسین رفت! در حالی که او را با گریه بدرقه کردند تا به صحرای کربلا رسید.
زینب کبرا در بدو ورود، رو به ابیعبدلله کرد و عرضه داشت:
برادرم! حال تو را حال کسی میبینم که به کشتهشدن یقین دارد!؟
ابیعبدالله فرمود:
همینطور است، خواهرم!
همین جمله کافی بود تا گریهی زینب را درآورد.
و زینب گریه کرد!...
و حسین هم گریه کرد!...
اما زینب با هر کس دیگری فرق دارد؛ رسائی کلامش، عمق احساسش، شدت وابستگیاش، تنها دارائی قلبش؛ همینها کافی بود تا حسین را از ادامهی راه باز دارد...
...و حسین رفت! در حالیکه هر دو میگریستند!
اما از زینب تا قتلگاه، سکینه هم بود که حسین او را دوست میداشت، علی اکبر هم بود...، شیرخوارهی رباب هم بود!.
...و حسین رفت! در حالیکه یک جمله میگفت:
«خدا میخواهد!»
همین!
...و حسین گفت: خدایا! راضیام به رضایت!
...و خدا گفت: خانوادهات را هم بیاور!
و حسین گفت: هر چه دارم آوردم!
...و این چنین بود که حسین خون خدا شد در رگهای جامعه!
https://eitaa.com/farbehi
#عاشورا_و_محرم_پشتوانه_ملت
#ما_ملت_امام_حسینیم
#سید_الشهدا_سلام_الله_علیه
🏴🌴🏴🌷🌴🌷🏴🌴🏴
@jedbie
تلنگر بیداری دانشگاهیان بیدار