🔸 خبرنگار با حرارت از پسر شهیدش می گوید. طوری که انگار می خواهد داغ‌ دیده ای را آرام کند. بعد میکروفون را جلوی پدر می گیرد. پیرمرد آرام است. ته لبخندی به لب دارد و همانطور آرام و محکم میگوید: "پسر من از آنهایی که ۳۰ سال پیش کنارم افتادند و شدند که بهتر نبود..." 🔸 به زینب می ماند و می داند را. شاید آن لحظه که جسم چاقو چاقو خورده و غسل داده پسرش را جلوی قدمش گذاشتند و او آرام نگاه می کرد، زینب را در ذهنش مجسم کرده. زینب را با تلخ لبخندی در مقابل دشمنش. 🔸 پیرمرد شبیه کسی است که هزار بار آن فیلم را دیده. هزار بار جسم عریان پسرش را روی آسفالت گرم خیابان نگاه کرده و در دلش روضه قتلگاه شعله کشیده. اما در دلش گذشته که مگر زینب مقابل چشم یزید گریه کرد؟! بعد پیش خودش گفته داغ یک آه را بر دل می گذارم. پیرمرد حتی سیاه هم به تن نکرده... ✍ نویسنده: 🌐 @talabenegasht 🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f