#زندگینامه_قهرمانان_وطن
#زندگینامه_سردارشهیدمحمودفقهی
#معاون_فرهنگی_سپاه_کردستان
آذر36 در خانوادهای متوسط و کشاورز در نجفآباد به دنیا آمد و بعد از اتمام مقطع ششم ابتدایی، وارد حوزۀ علمیه شد.
هنوز چندسالی به پیروزی انقلاب باقی مانده بود که وارد گود مبارزات شد. فعالیتهایش در حدی بود که اگر دستگیر میشد، حبس طولانیمدت یا اعدام کمترین مجازاتش بود.
🧨💥 شروع کرد به ساخت بمبهای دستساز و ارسال آنها برای مبارزان انقلابی در تهران و دیگر نقاط ایران.
به سن سربازی که رسید، با هدف آشنایی با سلاحهای مختلف و تبلیغ اصول انقلاب در بین سربازان، راهی خدمت نظاموظیفه در قزوین شد.
در پادگان، کلاسهای عقیدتی را مخفیانه برای افسران و سربازان برگزار میکرد
و روزی که تعدادی از کفنپوشان قزوین را دستگیر و به زندان پادگان آوردند، در نوبت نگهبانیاش، همه را آزاد و همراهشان فرار کرد.
مدتی بعد، شناسایی و به جرم فراری دادن زندانیان و نداشتن اسلحه دستگیر شد و به زندان قزوین انتقال پیدا کرد ولی یکبار دیگر موفق به فرار شد.
باز طاقت نیاورد و به امید رهایی دادن دوستانش از زندان قزوین، یکبار دیگر به این شهر بازگشت ولی نتوانست نقشهاش را عملی کند و دوباره دستگیر شد.
یکبار دیگر در یکقدمی اعدام قرار گرفته بود ولی این دفعه نیز به کمک فرماندۀ سربازخانه، فراری داده شد.
در نجفآباد، مشغول زندگی مخفیانه شد و با کمک یک ریختهگر و تعدادی از دوستانش، شروع کردند به تولید نارنجکهای دستساز، جاسازی کردن در صندوقهای انار و ارسال برای مبارزان شهرهای مختلف.
طی همین فعالیت، حسین حجتی و محمدرضا هادی دو نفر از دوستانش بر اثر انفجار موادمنفجره به شهادت رسیدند.
با پیروزی انقلاب، کلاسهای عقیدتی و نظامی را دایر کرد و در فرصتهای مختلف، کمکحال خانوادههای مستضعف بود و در حل مشکلات و اختلافات مردم، پیشقدم میشد. اخلاص، گشادهرویی، صبر و قناعت او را به چهرهای محبوب تبدیل کرده بود.
با همسر شهید محمدرضا هادی ازدواج کرد و سرپرستی کودک خردسال شهید را بر عهده گرفت.
سال60 با خانوادهاش راهی کردستان شد و در سنندج، مسئولیت نهضت سوادآموزی را به کمک همسرش بر عهده گرفت.
همزمان مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه کردستان را هم بر عهده داشت.
💢اوایل خرداد60، دمکراتها به منطقهای غیرنظامی حمله و تعداد زیادی از شهروندان بیگناه را به شهادت رساندند.
تا صبح مشغول کمک به انتقال پیکر شهدا بود و بعد راهی دیواندره شد.
💢در مسیر، برادرش محمدرضا را دید و سوار یکخودرو شدند. چندکیلومتر جلوتر، خودرویشان روی مین رفت و برادران فقهی همراه چند رزمندۀ دیگر در هشتمین روز خرداد60 به شهادت رسیدند؛ محمود در 24سالگی و محمدرضا در 33سالگی. این اولینبار در نجفآباد بود که 2برادر، همزمان و در یکنقطه به شهادت میرسیدند.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#کنگره_سرداران_و۲۵۰۰شهیدنجف_آباد♡🕊♡↷
https://eitaa.com/k2500sh