بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌حضرت‌زینب(س) ..... محمد وارد اتاق شد😊 گفت:دخترم کجا بودی؟ مامانت چقدر دنبالت گشت 🙃 زهرا گفت:من که همینجا بودم 😊شما رفتین توی حیاط 🙂 محمد گفت:خانمای من بیاین بریم حسابی کار داریم 😉 من وزهرا همدیگر را نگاه کردیم 👀 از پله ها پایین رفتیم 😊 فاطمه اسپند دود کرد و دور سر همه چرخاند 😁 نهار خوردیم ومحمد گفت:خب به لطف دختر بابا تقریبا خونه تمیزه 😁ولی یه سری کارای دیگه هست که باید انجام بدیم ☺️ خودم میرم که میوه و شیرینی بخرم،فاطمه هم شام بذاره،زهرا هم گردگیری،زینب هم نظارت کنه 😁 گفتم:همه کار کنن من نگاه کنم؟😟 محمد گفت:رو حرف من حرف نباشه 🤫بعد هم خندید و گفت:با این دستت کارم میخوای بکنی 😅 گفتم:خب بالاخره بیکار که نمیشه 🙁 گفت:الان میوه میگیرم میام،میوه هارو توی ظرف بچین،خوبه؟🤔 گفتم:پس زود بیای ها!😁 گفت:اگه دستوری نیست برم 😅 گفتم:نه قربونت برم به سلامت،بسم الله یادت نره 🙂 برایم دست تکان داد و رفت 👋🏻 فاطمه گفت:زینب جون،چی میخوای درست کنی؟🤔 گفتم:نمیدونم همچی توی یخچال داریم 🤷🏻‍♀ هرچی دوست داشتی درست کن 😁 گفت:قیمه خوبه؟ گفتم:آره عالیه دستت درد نکنه ☺️ گفت:خواهش می کنم عزیزم 😉 چند دقیقه ای گذشت.... فاطمه صدایم کرد! گفت:زینب،تا محمد نیومده یه دیقه بیا 🤨 داخل آشپزخانه رفتم وکنار فاطمه ایستادم 🙂 گفتم:جانم فاطمه جان بفرما🙃 گفت:زینب،من....من روم نمیشه از داداش عذر خواهی کنم 😔اون موقع سرش داد زدم 😔تو بهش بگو 😓بگو فاطمه پشیمونه😔 گفتم:اصلا محمد به دل نگرفته 😄ولی بازم چشم من بهش میگم 😊 نگاهم کرد و لبخند زد 🙃 در خانه زنگ زدند 🙂 رفتم که در را باز کنم 🚪 با خودم گفتم:حتما محمد است 🙂 چادرم را برداشتم ودر را باز کردم 🚪 انتظارش را نداشتم😍😳 حسین بود 😍 با ابوالفضل ومریم 😍 از مشهد آمده بودند 😍 خیلی ذوق زده شده بودم😍 سلام کردم وگفتم:خوش اومدین داداش بفرمایید تو 😊 سریع به فاطمه گفتم:فاطمه چادر سرت کن داداش حسینم اومده 😍☺️ حسین گفت:مهمون داری آبجی؟ گفتم:نه داداش خواهر محمد اومده کمکم 😊😅 مریم بغلم کرد و گفت:تولد مبارک خواهر شوهر عزیزم 🤗 من هم مریم را بغل کردم و گفتم:ممنونم عزیز دلم 😇🙂 حسین گفت:محمد کجاست؟🤔 گفتم:الان دیگه میرسه 😊رفت میوه بخره 😅 ...... نیم ساعت گذشته بود اما محمد هنوز نیامده بود 😩 نگران بودم 😢 قرار نداشتم 🙁 تلفنش راهم جواب نمی‌داد😭 روبه حسین گفتم:داداش محمد خیلی وقته رفته،گفت زود میام ولی هنوز نیومده 😭من نگرانم 😭 گفت:اگه تا ١٠دقیقه دیگه نیومد میرم دنبالش 🙃نگران نباش 😊 ان شاء الله که خیره 🙂 لبخند زدم 🙂 در زدند...... نویسنده ✍🏻: