🟢توبه در جوانی و
#ملاقات_یار...
📜جوانی بودم تازهسال و نیکرُخسار. در
#دمشق روزگار میگذرانم. به پیروی از نفس سرکش، زیادهرویها داشتم تا روزی به
#مسجد_اموی رفتم.
گویندهای بر فراز منبر درباره قیام
#حضرت_مهدی(عج) و برنامه
#ظهور او سخن میراند. پس دوستی و محبت او با دل و جانم آمیخت. از آن پس هرگاه به مسجدمیرفتم، از خدا میخواستم مرا به او برساند.
یک سال بر این منوال گذشت و پیوسته
#دعا میکردم، تا اینکه شبی پس از نماز مغرب مردی در مسجد بهسویم آمد که عمامهای مانند دستار ایرانیان و نیمپوشی از پشم شتران دربرداشت.
پس دست بر شانهام نهاد و فرمود: «تو را چه شده است که میخواهی در کنار من باشی؟»
گفتم: شما چه کسی هستید؟
فرمود: «من
#مهدی(عج) هستم».
بر دستش بوسه زدم و درخواست کردم به خانه رویم. پذیرفت و فرمود: «برایم جایی فراهم کن که جز تو، هیچکس به آن درنیاید».
پس برایش آماده کردم. آنگاه یک هفته نزد من ماند و در آن روزها مرا آموزشها داد و سفارشها کرد.
وقتی خواست از پیش من برود، فرمود: «آنچه از من آموختی، تو را کافی است. دنبال دیگری نرو که هرچه پیش او باشد، از آنچه تو یافتی، کمبهاتر است. پس منّت بیفایده از کسی مکش».
شنیدم و پذیرفتم. پس خواستم برای بدرقهاش بیرون روم، مرا در کنار دَرِ خانه نگه داشت و فرمود: «تا همینجا بس است...».
در آن روزها از
#حضرت_مهدی(عج) سنش را پرسیدم، گفت: «فرزندم، اینک 620 سال دارم».
♻️برگرفته از:
📙
#نجم_ثاقب
🖋
#میرزاحسین_نوری_طبرسی
برای خرید کتاب کلیک کنید👇
https://ketabejamkaran.ir/2999
📘📘📘📘📘
♦️
#داستانک_مهدوی
✅ کانال رسمی کتاب جمکران:
@ketabejamkaran