📚4. _ حالا که خودت حرف را پیش کشیدی، می روم سر ؛ به واسطۀ مادر از من خواسته تا کدورت وانهاده و دلت را با او همراه سازم. _ چه جای واسطه؟ پدر هرگاه امر کند من دستبوسم... از تو چه پنهان هروقت مطلبی از میان این کتب فهم می کنم، پس از شکر باری، دعا به جان پدر می کنم که این گنجینه را مهیا ساخته است. بعید می دانم دیگر امرا چنین خزانه ای از دانش در خانه هایشان داشته باشند. از گرفته که در چندین نسخه گرد آورده، تا روایات مکتوب از ، از نسخ عهدین تا کتبی به خط و . _ خب... وقت دستبوسی است... پدر منصبی حکومتی برایت در نظر گرفته است که... _ صبر کن... صبر کن... دیگر هیچ مگو! چه خوشخیالم من که گمان می بردم دعوایم با تو سر و روغن مستعمل بوده... نگو همشیره تا حالا مشغول شیره مالیدن سر اخویشان بوده اند... من نمی شوم!... ✅ ادامه این داستان جذاب رو در کتاب # دشنام به قلم # سید_محسن_امامیان بخونید. 🍉 4/4 📙 کتاب این هفته: 🖋 برای تهیه کتاب اینجا رو کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/124254 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabeJamkaran