_📖_
صدای تکبیر در فضای مسجد پیچید. پیرمرد لبخندزنان از جا برخاست. او دید که رافع و یارانش به سوی امام (
محمد باقر علیه السلام )رفتند و با او دست دادند. پیرمرد در موجی از شادی باعجله بیرون آمد. میخواست زود بارش را ببرد و برای نماز مغرب به مسجد بازگردد. گیوهاش را پوشید و به سوی الاغش رفت. خورشید داشت کمکم غروب میکرد و نسیم ملایمی میوزید. پیرمرد با خود اندیشید: «
باید دریایی باشد تا جویبارها ورودها به او بپیوندند، در او بریزند. آری همیشه باید دریایی باشد.»
دو کودک هنوز زیر درخت نشسته بودند. با دیدن پیرمرد با خوشحالی جلو آمدند. پیرمرد سر کیسهای را شل کرد. مقداری از خوشههای خارک را بر دامن بچهها ریخت و گفت: «بگیرید که اینها نیز از خیروبرکت علی است.»
#برشی_از_کتاب 🍉
#باید_دریایی_باشد 🌊
📚
@ketabkadeh_tasnim