جرعه ای کتاب بنوشیم🍀 📝برشِ سوم از کتاب الماس سیاه عنایات الهی و سرمایه‌های معنوی را می‌توانم موثرترین عامل در پیشبرد اهداف تبلیغی بدانم. این سرمایه های معنوی در سختی‌ها و دشواری‌های مادی و معنوی به خوبی خود را نشان می‌دادند. روزهای سخت تحریم‌های غیرانسانی علیه جمهوری اسلامی، کارهای تبلیغی را نیز به شدت تحت تأثیر قرار داده بود. برای امور جاری مرکز، با مشکلات بسیاری مواجه بودم. حقوق کارکنان را نمی توانستم طبق برنامه پرداخت کنم و برنامه های جاری مرکز با مانع مواجه شده بود. استرس کارها، طلبکاری ها و مطالباتی که روز به روز انباشته می شد، افزایش پیدا می کرد و آزارم می‌داد. هر روز با سِیلی از درخواست ها مواجه بودم که نمی‌توانستم آنها را پاسخ بدهم. گاهی قرض می گرفتم به امید اینکه فرجی شود، اما متأسفانه باری به بارها اضافه می شد. دراثر فشار و استرس، دو قسمت از موهای سرم ریخت. در این شرایط فقط عنایت الهی کارگشا بود. اول صبح روز پنج شنبه، گوشی تلفن را برداشتم تا پیام های واتساپ را چک کنم. بین تمام پیام های آشنا، پیامی از یک شمارهٔ ناآشنا بود «سلام عليكم. امام ذوالفقار انا بد اشوفك. اذا ممكن ارسل لى العنوان.» «عليكم السلام، مین معی؟» «انا نوال.» آدرس را فرستادم. قرار شد ساعت چهار و نیم به مرکز بیاید. مادام نوال همراه راننده اش با یک تویوتا پرادوی مشکی آمد. محجبه بود و بسیار مبادی آداب. فرانسه را راحت تر از عربی صحبت می‌کرد. گفت: «امام ذوالفقار، من اینجا هستم تا اگر شما نیازی دارید، کمک کنم.» _ مادام من شما را نمی شناسم و شناختی هم از حد توانایی شما ندارم، لذا نمی دانم چه کمکی و در چه حد از شما درخواست داشته باشم. _امام، لطفاً شما نیازی که دارید را بگوئید، إن شاء الله که من بتوانم کمک کنم. _من برای سال آینده حدود هشتاد دانشجوی جدید خواهم داشت که برای این ها میز و صندلی مناسب ندارم. _نمونه میز و صندلی را ببینم. نمونه ای از میز و صندلی های کلاسی را نشان دادم. بلافاصله به شخصی تلفن زد و عکس نمونه را فرستاد. همان جا تلفنی صحبت کرد و درمورد قیمت ساخت میز و صندلی ها توافق کرد. بعد به من گفت: «امام، إن شاء الله هفتهٔ آینده میزها آماده تحویل خواهد بود، دیگر چه چیزی نیاز دارید؟» _مقداری کتاب درسی نیاز داریم و از آنجا که این کتاب ها در کنگو موجود نیست، مجبوریم آنها را چاپ کنیم. برای چاپ کتاب‌ها نیازمند کمک هستم. _هر مقدار کتاب درسی نیاز دارید، چاپ کنید. من پرداخت می کنم، دیگر چه چیزی نیاز دارید؟ _چند جلد کتاب در دست ترجمه داریم که برای پرداخت حق الزحمهٔ مترجمین با مشکل مواجه شده ام. _اگر کتاب ها مخاطب عام داشته باشد و افراد بیشتری امکان استفاده از این کتاب ها را داشته باشند، هزینه ترجمه کتاب ها را هم به شما پرداخت می کنم، خیالتان راحت. برای این که از برکات شب جمعه هم استفاده کرده باشم، به نیت اموات و شهدا مبلغی همین الآن به شما می دهم. باورم نمی شد یک جا این همه مساعدت مالی به سویم آمده باشد. از فرط خوشحالی، ضمن تشکر مدام می گفتم الحمدللّٰه. پرسید: «دیگر چه چیزی نیاز دارید؟» گفتم: «ما با مشکل فضای آموزشی مواجه هستیم. اگر ممکن است، کمک کنید چند کلاس درس به فضای آموزشی اضافه کنیم. نقشه های ساختمان هم آماده است.» با آب میوه از مادام پذیرایی کردم. گفتم: «مادام، سؤالی دارم. این اولین بار است که من و شما یکدیگر را ملاقات می کنیم. انگیزهٔ شما برای این کمک ها چیست؟» مادام نوال که تا آن لحظه فرانسوی صحبت می کرد، به عربی گفت:«سيد، من اهل جنوب لبنان هستم، اهل سرزمین شهدا. دیشب خواب دیدم در حسینه ای هستم. حسینیه مملو از مادران شهدای جنوب بود. سید القائد (رهبری) هم حضور داشتند... . ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32