امروز تو زینبیه همش خاطراتی که با سید ابراهیم بودم جلو چشمم زنده شد…
کبابی که آخرین بار خوردیم و گفت: یادش بخیر با سردار شهید حاج حسین بادپا اومدیم اینجا و بهش گفتم حاجی نمی خوای سور شهادتت رو بدی؟ باهم کباب گوشت شتر خوردیم…و منم برد داخل کبابی و یه نهار به یاد اون روز دعوتم کرد…
یا مغازه ی آرایشگری که باهم رفتیم اصلاح و صاحب مغازه نبود و سید هم خیلی اصرار داشت که موهاشو کوتاه کنه و به شاگرد مغازه گفت میتونی سرم رو اصلاح کنی؟ اونم گفت: اوستام نیست و نمیتونم…منم به شوخی بهش گفتم سید تو رو فقط باید خدا اصلاح کنه…
خلاصه ماشین اصلاح رو برداشتم و سرش رو اصلاح کردم…
امروز چند دقیقه ای به یاد خاطرات گذشته رفتم تو این مغازه ها به یاد اون روز چند لحظه روی صندلی هاشون نشستم…
به روایت شهید مرتضی عطایی(ابوعلی)
#شهید_مرتضی_عطایی #شهید_مصطفی_صدرزاده #شهدای_مدافع_حرم
🔸
@khaledin_com 🔸
.╰━━━━🌹🌹━━━━╯.