بسم‌الله «درد و عادت» ✅کاش بعضی شب‌ها، این همه دلگیر نبود. رنگ تاریک هوا و دود. رنگ درد و سکوت. پیچیدن صدای یخچال و ماشین لباسشویی هم، هیچ دردی از سکوت غم انگیزش دوا نمی‌کند. ✅شب جمعه است و نمی‌دانم دلگیریش به خاطرمادری است که دل عجیب تنگش است و دل خوشم به مهمان بودن امشبش نزد اهلبیت (علیهم‌ السلام) یا به خاطر مادری‌است که دلتنگ‌تر از هرکس آمده و درخواست دعا دارد برای دخترک نه ماهه‌اش که تشنج کرده و در کماست.. و من چه دارم به جز اینکه اینجا بیایم و از همه‌تان بخواهم دعایش کنید هم طفل را، هم مادر را که حالا خوب رباب را درک می‌کند و نمی‌دانم شاید شیر او هم مثل رباب خشک شده... ✅دلتنگیم شاید برای مادر دیگری است که طفلش، مثل ماه‌های قبلش نیست، مریض شده، شاید هم از جنس دلتنگی مادران فلسطینی است. 🌱 شما را نمی‌دانم اما من از عادت کردن واهمه دارم. عادت کردن به عادت بد است. آدمی را عقب می‌اندازد. چنان عقب افتادنی که امیدی به اصلاحش نباشد. 🌱و من واهمه دارم از عادت به شنیدن درد و درد نکشیدن. واهمه دارم از طبیعی شدن درد سی روزه مادران فلسطینی. از اینکه روزی برمن بگذرد و از درد آدمها، به خودم نپیچیده باشم. ☘️این است که نامش مازوخیسم باشد یا نه مهم نیست. مهم عادت نکردن است. برای همین، هم شبها، هم صبح‌ها به این فکر می‌کنم که چند مادر فلسطینی امروز بیدار می‌شوند؟ کودکانشان چه؟ غرق خونند یا بیدار می‌شوند و بالای سر مادرشان طلب نان و غذایی می‌کنند که نیست؟!! ☘️یا مثلا خودشان میان آوار و خاک و دود و خون می‌گردند و از آب‌های شور که شایدکمی شکر در آن ریخته‌اند،می‌خورند؟ آیا شیری برای مادران شیرده، مانده؟ ☘️ کاش امشب شب جمعه نبود! یا نه. کاش قصه رباب و علی‌اش دروغ بود. کاش افسانه بود. کاش سراغ نداشتیم مادرهایی مثل او را. کاش نمی‌دیدیم روزهایی را که مادرها جسدکودکانشان را از آغوش پر اشک پدران می‌گیرند، قبل آنکه روح از بدنشان مفارقت کند و بعد خودشان خلوتی گیر می‌آورند و مویه‌کنان، کودکانی را در آغوش می‌فشارند که سردند و دست‌هایشان و پاهایشان رهاست. 🌿راستش را بخواهی، فکر می‌کنم درد کشیدن، نشانه آدم بودن است. فکر می‌کنم عادت نکردن به درد دیگران و همپایشان، نه همپای غصه‌های خودت، غم چشیدن، عین رشد است. هرچند پر از درد. 🌸امشب شب جمعه‌ است و ما بی‌مادرها پر از خیالاتیم. خیالاتی که چندان هم نمی‌شود خیالاتشان دانست. خیالاتِ دست‌هایی از ارواح که به سمتمان برای خیرات دراز می‌شوند. خیالات ِمادرهایی که نیستند... مادرهایی که بودند... مادرهایی که در همین لحظات آسمانی می‌شوند. خیالات‌‌ِ مادرهایی که درعصر رسانه، بی‌رسانه مانده‌اند و به دست عادت و فراموشی سپرده می‌شوند... .. کاش امشب این قدر پردرد نبود... ✍محــــــــــــــــــــــــنا 📝 متن ۲۷۵_۰۳ @khatterevayat @almohanaa