🔺🔹🔻🔸🔺 🔺پیر مردی وارد یک مغازه طلا فروشی شد. فروشنده با احترام از پیرمرد استقبال کرد. پیرمرد گفت: من عمل صالح تو هستم... مرد زرگر قهقهه‌ای زد و با تمسخر گفت: درست است که چهره‌ای روشن دارید اما هرگز گمان نمی‌کنم عمل صالح چنین هیبتی داشته باشد.!!😂 در همین حین یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارش طلا دادند. مرد زرگر از آنها خواست تا او حساب و کتاب می‌کند در مغازه بنشینند. با کمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در بغل پیرمرد نشست ، با تعجب از زن سوال کرد که چرا در بغل پیرمرد نشستید؟!! خانم جوان با تعجب گفت کدام پیرمرد ؟😳 حال شما خوب است!!؟ از چه سخن می گوئید؟ کسی اینجا نیست. و با اوقات تلخی گفت : بالاخره این قطعه طلا را به ما می دهی یاخیر؟ مرد طلا فروش با تعجب و خجالت طلای زوج جوان را به آنها داد و مبلغ را دریافت کرد. و زوج جوان مغازه را ترک کردند. پیرمرد رو به زرگر کرد و گفت: غیر از تو کسی مرا نمی‌بیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق می شود. دوباره مرد و زن دیگری وارد شدند و همان قصه تکرار شد. پیرمرد به زرگر گفت من چیزی از تو نمی‌خواهم . این دستمال را به صورتت بمال تا روزیت بیشتر شود . زرگر دستمال را گرفت و بو کرد و به صورتش مالید و نقش بر زمین شد. پیرمرد و دوستانش هرچه پول و طلا بود برداشتند و مغازه را جارو زدند...😂 🔺بعد از ۴ سال پیرمرد با غل و زنجیر و اسکورت پلیس وارد مغازه شد. افسر پلیس شرح ماجرا را از پیرمرد و زرگر سوال کرد و آنها به نوبت قصه را باز گفتند. افسر پلیس گفت برای اطمینان باید دقیقا صحنه را تکرار کنید و پیرمرد دستمال را به زرگر داد و زرگر دوباره به صورتش مالید و نقش بر زمین شد و این‌بار پلیس قلابی با دوستانش دوباره مغازه را جارو زدند. 😂😂😱😂😂 @khoshab1 Basiratkhoshab.ir