مشاوره کیمیا
تا یک هفته دورمان شلوغ بود. 😢 غریبه و آشنا می رفتند و می آمدند؛ ولی امان از روزی که خانه خلوت شد. 🥺 من ماندم و جای خالی داوود. پسرم همه جا بود و هیچ جا نبود. داشتم دیوانه می شدم. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. 😶😓 ماشین بافندگی را روشن کردم. رج به رج با یاد داوود می بافتم. 🧶 همیشه کنارم می ایستاد تا بافت پلیورها تمام شود. اتویشان کند، ببرد به ستاد کمک های مردمی جبهه، در مسجد تحویل بدهد. 🥺 می بافتم و قربان صدقه اش می رفتم.😘 می بافتم و اشک می ریختم.😭 می بافتم و باهم حرف می زدیم.👩‍👦 نمی بافتم و قهر می کردم تا برگردد؛ ولی فایده نداشت. 😞😢 داوود بر نمی گشت. رفته بود به جایی خوب؛ ولی دور. 😶‍🌫 اگر آن روز ها حاجی کنارم نبود، دوام نمی آوردم. شده بود سنگ صبورم. 😌 می خواستم بروم مسجد، یاد داوود می افتادم. تلویزیون مارش عملیات می زد، یاد داوود می افتادم. غذا کوکو سیب زمینی داشتیم، یاد داوود می افتادم. سر سفره اشک می ریختم‌و زبان می گرفتم. می سوختم و می سوزاندم. 😥 کیفی را که روز تشیعش دستم داده بودند هر روز خالی می کردم و با وسایلش روضه می خواندم. 🥺 فدای دل مهربانش. رویش نمی شد زیاد ابراز محبت کند. با من پانزده سال اختلاف سنی داشت و خجالت می کشید. 🫣 عکسم را که در کیفش دیدم دلم پر کشید برای محبتش. 🥹 کیف را روی صورتم می گذاشتم و زار می زدم. 🥲 وصیت نامه اش را حفظ بودم. خواندنش، کار هر روزم شده بود. در دلم می خواندم، بلند می خواندم، برای عزیز می خواندم، برای حاجی می خواندم، برای بچه ها می خواندم. 📃 دو روز قبل شهادت نوشته بودش: " اللهم اغفرلی کل ذنب اذنبته و کل خطیئه اخطاتها" "امید بخشش از خداوند و شفاعت ائمه مخصوصا حسین (ع) را داشته و با تمامی گناهان و اشتباهات، در دل، عاشق حسین (ع) بوده و به نوکری او افتخار می کنم. زبان از تشکر برای محبت های پدر و مادرم عاجز است؛ ولی شما را به خدا مرا بخاطر اذیت هایم ببخشید و حلال کنید."🥹🥲 ادامه دارد... @rahche