داستان تروما
قسمت اول:
سوزان در یک خانواده طبقه متوسط بزرگ شده بود. شعار آن ها این بود که
خانواده همه دار و ندار آدم است؛
سوزان در اوایل سفر درمانی خود مدام از خانواده ایدئال خود،
حمایت و محبت بی مثال والدینش صحبت می کرد...
اما در همین حال همیشه احساس می کرد که
چیزی این وسط کم است.! 😔
او می گفت: نمی دونم چرا این طوریم. من همیشه هر چی که می خواستم داشتم.
والدین او ازدواج پایداری داشتند. آن ها در تمام جلسات مدرسه سوزان حاضر می شدند و هر دو او را غرق در محبت خود کرده بودند.
سوزان مادرش را می پرستید الگوی رفتاری او نزدیک به
قهرمان پرستی بود.
اولین بار که در مورد کار روی
کودک درونش صحبت کردم، پیشنهاد مرا رد کرد و گفت: «
واقعاً مزخرفه !😐
ترس سوزان از آشکار شدن ترومای دوران کودکی اش باعث می شد که هنگام بحث در مورد گذشته ؛
هیچ یادی از خاطرات ناراحت کننده خود نکند....
اما هر چه بیشتر خودش را زیر نظر گرفت با خودش صادق تر شده و شروع به انتقاد از گذشته خود کرد.
مادرش اغلب سخت گیر بود و مدام او را کنترل می کرد. او همیشه دلش میخواست سوزان طوری زندگی کند که خودش آرزویش را داشت.😔
#داستانک
#تروما