🌊رمان ؛ جایی که پاها ممکن است از کار بیفتند. نویسنده: جواب ایمیل قدیمی را برای چندمین بار خواند. _حنیفا خوشحالم که حالت خوب است و امیدوارم که آزمونت را خوب داده باشی. خیلی وقت ندارم، دنبال کار می‌گردم باید هرچه زودتر کاری پیدا کنم تا از زیر دِین تشکیلات بیرون بیایم. نمی‌دانی اینجا در چه لجنزاری با بنیامین گرفتارم. کارهایش عصبی ام می‌کند. می‌خواهم جدا شوم. همخانه بودن با او کلافه ام کرده. ادعاها و بایدهای تشکیلات با رفتارها و اعمالشان فرق دارد. چطور میشود هم آزاد بود و هم بزور دستور تشکیلات را اجرا کرد؟! حقوق زن و مرد کاملا سلاح است برای پیشبرد اهدافشان. تنها چیزی که میدانم این است که از مردان بشدت گریزان باش. بنیامین یکی از آدم هایی است که زمین تا آسمان با آن چیزی که وانمود می کند، فرق دارد. حواست باشد به بهانه آزادی روابط زن و مرد از تو سوء استفاده نکنند. خب باید بگویم تنها خوبی اینجا این است که کسی کاری به کارت ندارد، البته اگر کارهای تشکیلات راحتم بگذارد. مراقب خودت و مامان و بابا باش. فقط به درست فکر کن. دوستتان دارم ایمیل دیگر را باز کرد. _حمید جان! سلام. چیزی که همین الان اتفاق افتاد را باید به تو بگویم. من در دانشگاه قبول شدم. آن‌هم در تهران. برخلاف علاقه پدر که روی معماری تاکید داشت، دبیری زبان انگلیسی را انتخاب کردم. امیدوارم به زودی به تو بپیوندم. راستی اینقدر تحمل بنیامین سخت است؟! اگرچه هیچ وقت از او خوشم نمی آمد. احساس میکنم لبریز از ادعاست. الان اگر مامان بود می‌گفت «بد کسی را نگو! هیچ کس مثل بنیامین نیست.» خب دروغم کجاست؟!منم از رفتارهای بعضی از اعضا تعجب میکنم. نمی توانم خیلی مسائل را هضم کنم. تناقضات زیادی وجود دارد. مواظب خودت باش داداشی. دوستدار تو حنیفا _حنیفا جان سلام. نمی‌دانی چقدر خوشحالم و بابت قبول شدنت باید یک جشن مفصل بگیرم. همیشه خوش خبر باشی دختر! سعی می‌کنم تا آخر هفته با شما تماس بگیرم. خبر بد اینکه هنوز نتوانسته ام از بنیامین جدا شوم. اجاره خانه های اینجا خیلی بالاست و تنهایی از پس هزینه زندگی بر نمی آیم. تشکیلات هم تا وقتی هزینه مرا می‌دهد که در خدمت آن ها باشم. یک کار پاره وقت هم پیدا کرده ام. اما در مورد بنیامین. هرچه گفته ای تازه یک درصد وجود آن موجود است. اگر مجبور نبودم حتی یک ثانیه تحملش نمی‌کردم. نمی‌دانی برای رسیدن به پول و مقام و شهرت چطور له له می‌زند. حاضر است از همه چیز، همه چیز حنیفا! حتی از جان آدم ها هم بگذرد و... هربار که آن ایمیل را می‌خواند چندشش می‌شد. نفس عمیقی کشید و سراغ ایمیل های دیگر رفت. ایمیل های سه ماه قبل. حمید خبر داده بود از بنیامین جدا شده. بعد از چهارسال توانسته بود اتاقی اجاره کند و از بنیامین جدا شود. در آخرین ایملیش گفته بود که با بنیامین دعوای مفصلی کرده و خواسته که دیگر برای تشکیلات کار نکند. بعد از آن ایمیل و تماس پدر ومادرش و دعوای مفصل با او، دیگر خبری از حمید نبود. چند هفته ای می شد که حنیفا هیچ خبری از برادرش نداشت. نه ایمیل و نه حتی تماس. سر بسته از بقیه شنیده بود طرد شده. اما خانواده اش منکر می‌شدند. آهی از سر دلتنگی کشید. از جایش برخاست. هوا رو به خنکی رفته بود. پنجره ی اتاقش را بست و آماده رفتن به «ضیافت*»شد. _______________________________ *ضیافت: ضیافت نوزده روزه، گردهمایی افراد جامعۀ بهائی، در هر نوزده روز است که در بر گیرندۀ بخش‌های دعا و نیایش، قسمت اداری و قسمت اجتماعی است و هستۀ اصلی زندگی اجتماعی برای هر فرد بهائی محسوب می‌شود •┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9