مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست که راحت رنجور بی‌قرار منست به در نرود چشم بخت من همه عمر گرش به ببینم که در کنار منست اگر معاینه بینم که قصد جان دارد به جان مضایقه با دوستان نه کار منست حقیقت آن که نه در اوست جان عزیز ولیک درخور امکان و اقتدار منست نه اختیار منست این معاملت لیکن رضای دوست مقدم بر اختیار منست اگر هزار غمست از جفای او بر هنوز بنده اویم که غمگسار منست درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد برو که هر که نه یار منست بار منست به و نمی‌رود من که یاد دوست و منست ستمگرا بسوخت در طلبت دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست و گر مراد تو اینست بی‌مرادی من تفاوتی نکند چون مراد یار منست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/25 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈