چه بود گر نقاب بگشایی؟ بی‌دلان را بنمایی؟ ؟ خستگان را دمی ببخشایی؟ عمر ما شد، دریغ! ناشده ما بر سر کوی تو تماشایی از فراغت شدیم سودایی چه توان کرد؟ یار می‌نشنوی هیچ باشد که یار ما آیی؟ جان را به چهره شاد کنی؟ دل ما را به غمزه بربایی؟ دل ما را به جان تو می‌بایی پرده بردار، تا سر اندازیم به سر کوی تو، ز شیدایی ور بر آنی که خون ما ریزی غمزه را حکم کن، چه می‌پایی؟ مفلسانیم بر درت عاجز منتظر گشته تا چه فرمایی؟ چون امید دربسته تا در بسته، بو که، بگشایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/939 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈