چشم خدا بر تو ای بدیع یار من و جمع و شاه قبایل جلوه کنان می‌روی و باز می‌آیی سرو ندیدم بدین صفت متمایل هر صفتی را معرفتی هست روی تو بر قدرت خدای قصه لیلی مخوان و غصه مجنون عهد تو منسوخ کرد ذکر اوایل نام تو می‌رفت و عارفان بشنیدند هر دو به رقص آمدند سامع و قایل پرده چه باشد میان عاشق و معشوق سد سکندر نه مانع است و نه حایل گو همه شهرم نگه کنند و ببینند دست در آغوش یار کرده حمایل دور به آخر رسید و عمر به پایان شوق تو ساکن نگشت و مهر تو زایل گر تو برانی کسم شفیع نباشد ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل با که نگفتم حکایت غم این همه گفتیم و حل نگشت مسائل از این پس نه عاقلست نه هشیار بچربید بر فنون فضایل ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/368 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈