چه بردی ای ساقی به ساق فتنه‌انگیزت دریغا بوسه چندی بر زنخدان خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی سپر انداخت عقل از دست برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی فغان از قهر لطف‌اندود و زهر شکرآمیزت لب ار بدیدی در سخن گفتن بر او شکرانه بودی گر بدادی ملک پرویزت جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی اگر نه روی شهرآشوب و چشم فتنه‌انگیزت دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت دمادم درکش ای صرف و دم درکش که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/333 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈