نگاهش را دوخته بود یک گوشه ، چشم بر نمی داشت❗ مثل این که تو دنیا نبود . آب می ریخت روی سرش ، ولی انگار نه انگار 😕 تکان نمی خورد . حمام پیران شهر نزدیک منطقه بود. دوتایی رفته بودیم که زود هم برگردیم☹ مانده بود زیر دوش آب . بیرون هم نمی آمد😐 یک هو برگشت طرفم،گفت« از خدا خواسته م جنازه ام گم بشه. نه عراقی ها پیدایش کنند، نه ایرانی ها.»😭 🌸و شد همان که میخواست🌸 @mabareshohada