🌷وقتی از کنار مزار شهیدان می‌گذشتیم رو به من کرد و گفت : خدا کند جنازه من به دست شما ها نرسد. گفتم : چرا ؟! گفت : برادران ، به من لطف بسیار دارند و می دانم که وقتی به زیارت مزار شهیدان می‌آیند ، اول به سراغ من خواهند آمد.اما قهرمانان واقعی جنگ شهیدان بسیجی‌اند. دوست ندارم حتی یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم ، تازه اگر هم جنازه ام به دستتان رسید ، یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس.. 🕊 صدای تانکهای دشمن هر لحظه شنیده می شد.تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند . تجلایی به سوی خاکریز بعدی رفت.او لحظه‌ای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد . خیلی آرام و آهسته دراز کشید ،بی آنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد.با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم.تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود: « با قمقمه های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است.» آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد. 🌹 🌹 @mabareshohada