🔹🔸🔶🔷🔹🔸
🌷ماجرای توسل شهید بروجردی به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف )🌷
✨
#قسمت_دوم
گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم.
نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه ها را خبر کن.
مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه ها را خبر نمی کرد.
وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را اینجا بزنیم،
همه تعجب کردند.
بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت:
باید پایگاه اینجا باشد. فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود.
رفت طرف نقشه و نقطه ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد.
بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست،
درست همین جا، بهتر از اینجا نمی شود.
همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می کردیم، ولی به نتیجه نمی رسیدیم؛
حتی با برادران ارتشی هم جلسه ای گذاشته بودیم و ساعت ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم.
حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟
یکی یکی آن منطقه را بررسی می کردیم،
همه می گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد.
رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه ای نشسته بود و رفته بود توی فکر.
چهره اش خسته نشان می داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی های این مدت خسته اش کرده بود.
با اینکه چشم هایش از بی خوابی قرمز شده بودند
ولی انگار می درخشیدند و شادمانی می کردند.
پهلوی او نشستم، دلم می خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است.
گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی،
الآن چند روز است که هرچه جلسه می گذاریم و بحث می کنیم به جایی نمی رسیم.
در حالی که لبخند می زد گفت:
راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من نبود.
بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشة بزرگ روی دیوار می نگریست ادامه داد:
شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان(عج) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی آید
و فکرمان به جایی قد نمی دهد، خودت کمکمان کن.
بعد پلک هایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود،
به شکرانه نماز امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) بخوانم.
بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم.
تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق.
خوب صورتش را به یاد نمی آورم. ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم،
انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم.
آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید.
اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد.
به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان می داد را به خاطر سپردم.
از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست.
بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم،
اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم
و خلاصه اینگونه و با توسل به وجود مقدس امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) مشکل رزمندگان اسلام حل شد.
✍برگرفته از: امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) و شهدا، سلیم جعفری، ص 49. به نقل از: آقای شفیعی.
📜مجله موعود
🌷
@mabareshohada