🍃🍂🌿🌺🍃🍂
🍃🍂🌿 @mabareshohada
🌺
#شهید_شناسی💐🌹
#قسمت_دوم
🌹🌹#سردار_ شهید #محمدرضا_تورجی_زاده🌹🌹
🌹نوشته زیر برگرفته از کتاب یا زهرا (سلام الله علیها ) کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی می باشد . پیشنهاد می کنم حتما این کتاب رو تهیه و مطالعه کنید . مطمئن باشید پشیمان نخواهید شد
همه به دنبال او بودند. او هم به دنبال مهدی فاطمه(سلام الله علیها ). آمده بود تا بفهمیم یاران آخرالزمانی امام عشق چگونهاند. آمده بود تا اشتیاق ظهور را در بین ما دوچندان کند. او در میان ما بود.
آمده بود تا به فطرت خویش برگردیم. تا مطمئن شویم در این دوران هم می شود رجعت کرد. می توان به اصحاب کربلا ملحق شد
💐مداحی بود دلسوخته. از سوز دل می خواند. با صوت زیبایش دلهای مشتاق را شعله ور می کرد
چهره ای زیبا داشت. نورانی بود. علت آن را هم آخرین فرستاده خدا بیان کرده بود:
«نورانیت چهره انسان از زیادی نماز در شب است»
سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراحتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها به مانند تازیانه بر کمر ایشان.
🌹فرازی از وصیت نامه 🌹
نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید ... روز به روز بر معنـویت و صفــای روح خــود بیفزایید ، نماز شب را وظیفه خود بدانید ، حافظی بر حدود الهی باشید ...
#کرامات_شهید
از پایان سربازی من چند ماه گذشت. به دنبال کار بودم، اما هرجا می رفتم بی فایده بود. می گفتند: فرم را تکمیل کن و برو! بعدا خبر میدهیم.
دیگر خسته شده بودم. هرچه بیشتر تلاش می کردم کمتر نتیجه می گرفتم. به نمازم اهمیت می دادم. و خیلی شهید تورجی را دوست داشته و دارم.
من از طریق یکی از بستگان که در جبهه همرزم شهید تورجی بود با او آشنا شدم. نمی دانم چرا ولی علاقه قلبی شدیدی به او دارم.
بعد از آشنایی با او در همه مشکلات، خدا را به آبروی او قسم میدادم. رفاقت با او باعث شد به اعمالم دقت بیشتری داشته باشم.
#ادامه_دارد
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
🍃🍂🌿
💎🍃❄️🍃💎
🌷 @mabareshohada 🌷
🍃🌹 #شهید_شناسی🍃🌹
#سردار_شهید_دکتر_مصطفی_چمران ❤️🍃
#قسمت_دوم
✅پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیه فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد.
🔷♦️در کردستان:
در آن شب مخوف پاوه، همه امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتلعام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندیها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزدیکتر میشد. باران گلوله میبارید و میرفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقیمانده را نجات دهد و شهر مصیبتزده را از سقوط حتمی برهاند. . با استفاده از تجارب انقلابي، ايمان، فداكاري، شجاعت،قدرت رهبري و برنامهريزي دكتر چمران عاليترين مظاهر انقلابي و شكوهمندترين قهرمانيها به وقوع پيوست و در عرض 15 روز شهرها و راهها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروهاي انقلاب اسلامي درآمد و كردستان از خطر حتمي نجات يافت.
دکتر چمران بعد از این پیروزی بینظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امامخمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.
✳️مجلس:
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد .
🔶♦️در خوزستـان:
گروهي از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد فتح دهلاويه، با استفاده از ، پلي ابتكاري و چريكي كه نیروهای مومن ستاد روی رودخانة كرخه ساخته بودند در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود.
#ادامه_دارد.........
🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
#شادی_ارواح _طیبه_شهدا __صلوات
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🔷🔸ڪانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 🔸🔷
✅ڪانال برتــر #ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2660171777C6ca1d6a53e
🔹🔸🔶🔷🔹🔸
🌷ماجرای توسل شهید بروجردی به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف )🌷
✨ #قسمت_دوم
گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم.
نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه ها را خبر کن.
مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه ها را خبر نمی کرد.
وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید پایگاه را اینجا بزنیم،
همه تعجب کردند.
بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت:
باید پایگاه اینجا باشد. فرمانده سپاه سردشت هم آنجا بود.
رفت طرف نقشه و نقطه ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد.
بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست،
درست همین جا، بهتر از اینجا نمی شود.
همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می کردیم، ولی به نتیجه نمی رسیدیم؛
حتی با برادران ارتشی هم جلسه ای گذاشته بودیم و ساعت ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم.
حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟
یکی یکی آن منطقه را بررسی می کردیم،
همه می گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد.
رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه ای نشسته بود و رفته بود توی فکر.
چهره اش خسته نشان می داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی های این مدت خسته اش کرده بود.
با اینکه چشم هایش از بی خوابی قرمز شده بودند
ولی انگار می درخشیدند و شادمانی می کردند.
پهلوی او نشستم، دلم می خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است.
گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی،
الآن چند روز است که هرچه جلسه می گذاریم و بحث می کنیم به جایی نمی رسیم.
در حالی که لبخند می زد گفت:
راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من نبود.
بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشة بزرگ روی دیوار می نگریست ادامه داد:
شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان(عج) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی آید
و فکرمان به جایی قد نمی دهد، خودت کمکمان کن.
بعد پلک هایم سنگین شد و با خودم نذر کردم که اگر این مشکل حل شود،
به شکرانه نماز امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) بخوانم.
بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم.
تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق.
خوب صورتش را به یاد نمی آورم. ولی انگار مدت ها بود که او را می شناختم،
انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم.
آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید.
اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد.
به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن آقا نشان می داد را به خاطر سپردم.
از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست.
بلند شدم و آمدم نقشه را نگاه کردم، تعجب کردم،
اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم
و خلاصه اینگونه و با توسل به وجود مقدس امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) مشکل رزمندگان اسلام حل شد.
✍برگرفته از: امام زمان((عجل الله تعالی فرجه الشریف )) و شهدا، سلیم جعفری، ص 49. به نقل از: آقای شفیعی.
📜مجله موعود
🌷 @mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🌿🔸🌿🔸🌿 💠روزه؛ دريچهاي به عالَم معنا 1️⃣ #قسمت_اول 🔻بسماللهالرحمنالرحيم🔻 «اَلسلام عليك يا عِيد
🌿🔸🌿🔸🌿
💠روزه؛ دريچهاي به عالَم معنا
2️⃣ #قسمت_دوم
🌿با اميد به اينكه در اين ماه مبارك رمضان، مرتع چراي شيطان را خشك كنيم
و از تحريكهاي ظلماني شيطان در جان خود، آزاد شويم،
و محكم و جانانه در جهت كشف لقمههاي نور و نورانيت قدم بزنيم
چند نكتهاي در رابطه با روزه به عرض ميرسانيم.
🔻نكتة اول اينكه پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در خطبة شعبانيه
يعني خطبهاي كه جهت آمادگي ورود به ماه #رمضان بيان فرمودند،
مطالب و اسرار عجيبي را بيان كردند كه توجه به سخنان حضرت در آمادهشدن قلب براي بيشتر بهرهبردن از ماه مبارك رمضان مؤثر است.
🔹حضرت در ابتداي خطبه از فضائل ماه رمضان سخن گفتند،
و بعد ما را متوجه وظايف و اعمال خاص اين ماه ميكنند و در انتها ميفرمايند:
«اي مردم در اين ماه درهاي بهشت باز است، از خداوند بخواهيد آن را بر شما نبندد، و درهاي آتش بسته است از پروردگارتان بخواهيد آن را بر شما باز نگرداند، و شياطين را بستهاند، از پروردگارتان تقاضا كنيدكه آنها را بر شما مسلّط نگرداند.»
«ايُّهَا النّاسُ اِنَّ اَبْوابَ الْجِنانِ في هَذا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ، فَاسْألُوا رَبَّكُم اَنْ لا يُغَلِّقَها عَلَيْكُم، وَ ابْوابَ النِّيرانِ مُغَلَّقَةٌ، فَاسْألُوا رَبَّكُم اَنْ لا يُفَتِّحَها عَلَيْكُم، وَالشَّياطِينَ مَغْلُولَةٌ فَاسْألُوا رَبَّكُمْ اَنْ لا يُسَلِّطَها عَلَيْكُم».
🔸ملاحظه ميفرماييد كه همة درهاي جهنم بسته است،
بكوشيد كه عملاً اين درها را بهروي خود باز نكنيد،
و تمام درهاي بهشت باز است بكوشيد كه اين درها را بر خود نبنديد،
اين راه را به رايگان از كف ندهيد و براي يك سالِ خود رهتوشه فراهم كنيد...
#ادامه_دارد
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ #ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ) #قسمت_اول می گوییم از آنکه توسل کرده بود
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#ڪتاب_عارفانه🌙(فوق العاده قشنگ)
#قسمت_دوم
اما ساده و بی آلایش. او تمام زندگی اش با هدف بود.اوخود را به دست روزمـــ❌ـــرگی نسپرد.
او زندگی را از منظر دیگری نگاه کرد.تمام لحظاتش را به خوبی استفاده کرد.
او به تمام معنا(عبـــــ🌺ـــد)بود.
زندگی و زیبایی های ظاهرش نتوانست او را فریب دهد.
او از همهی امکانات مادی که در اختیارش بود پلی ساخت برای کمـــ✨ـــــال ..برای رسیدن به هدف خلقت..
برای رسیدن به معبـــــ❤️ـــــود..
✨✨✨✨✨
این جوان در همین نزدیکی ها بود.
در محلهای در جنــــ🌞ـــوب شهر.در کنار بازار مولوی.البته من از قرنهای گذشته سخن نمیگویم!! اهل افسانه و اسطورهسازی هم نیستم..
من از کسی حرف میزنم که در همین ایام معاصر در کنار ما زیست.
مانند ما در همین دوران زندگی کرد.
درس خـــ✏️ـــــواند،کار کرد.
✨✨✨✨✨
آن قدر ساده و بیآلایش که کسی اورا نشناخت.حتی..خانوادهاش!
هیچ کس اورا نشناخت.
اما...
اما تفاوت او با امثال ما(یقــــ💚ــین)بود. اوراه را شناخته بود. فهمیده بود که در دنیا به دنبال چه چیزی باشد.برای دقایـــ⏱ـــیق عمرش برنامه داشت.زندگی اش را با آنچه خداوند برای انسان ها ترسیم کرده منطبق بود.
✨✨✨✨✨
او پلههای کـــ💟ـــمال را یکی پس از دیگری طی میکرد و فاصلهاش را با اهالی دنیا بیشتر کرد.
میگفت:((چرا اینگونهاید؟؟کمی بالا بیایید،بیایید تا ببینید آنچه دیدنی است!
چرا به این ویرانه دل خوش کردهاید؟چرا؟!))
✨✨✨✨✨
او میگفت و ما خفتگان در دامان غفلت،فقط به او نظاره میکردیم!
هرچه میگذشت...
#ادامه_دارد
#منبع: انتشارات شهیـد ابراهیم هادے با کسب اجــازه از
انتشارات ومولف براے تایــپ.
#تذکر❌: تایپ کتـاب ها در فضــاے مجــازے حتما بایــد با کســب اجــازه از انتشــارات و مولــف باشد.
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹🌴🥀
#شهید_والامقام
#محمدعلی_صفا
#رکورددار_شکار_تانک_در_جهان
#قسمت_دوم
پس از مجروح شدن وی را به بیمارستان انتقال دادند و پس از ۳ بار عمل جراحی قسمتی از رودههای محمد علی قطع و برداشته شد اما با روحیه قوی که داشت دوباره توانست سلامتی خود را به دست آورد.همزمان با آغاز جنگ تحمیلی با توجه به این که محمد علی دو سال استراحت پزشکی داشت اما خود را برای نبرد با دشمن متجاوز آماده کرد، او بر این باور بود که باید از تخصص اش که در چند کشور مختلف دیده است برای خدمت به کشور و آموزش نیروهای ارتش استفاده کند. او که به تاکتیکهای جنگی و استراتژیکی اشراف کامل داشت و این ویژگی بارز آن محمد علی بود.در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ ارتش بعث عراق به ظرفیت دو لشکر تانک و با تمام تجهیزات، به خرمشهر حمله کرد و نیمی از خرمشهر را به اشغال خود درآورد، در این هنگام محمدعلی به همراه سایر کماندوها نیروی دریایی بوشهر با رشادت و جانفشانی و در حالی که تعداد نفرات آنها کمتر از یک دهم لشکر عراق بود توانستند ۱۶۴ تا از تانکهای افسانهای که در اختیار لشکر عراق قرار داشت را منهدم کند و به کمک نیروهای خود ارتش عراق را به عقب راندند و به علت خسارت سنگینی که کماندوهای نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی به لشکر تانک صدام وارد آوردند بعد از اشغال خرمشهر، صدام متجاوز، خرمشهر را «گورستان لشکر تانک» خود نامید. در این درگیریها ۱۳ ناو جنگی و موشکانداز ارتش عراق راغرق کرد. صفا توانست در طول یک هفته رکورد شکار تانک در دنیا را بشکند.سرانجام با وجود مقاومتهای بسیار کماندوهای نیروی دریایی ارتش و پس از انهدام صدها تانک و تار و مار کردن لشکر عراق، محمدعلی صفا در ۴ آبان ۱۳۵۹ بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ناحیه پیشانی، پا و پهلو به درجه رفیع شهادت نایل آمد. اعتقادات قوی شهید صفا و دیگر رزمندگان اسلام موجب شد تا آنها بتوانند در برابر امکانات بیشمار دشمن تا دندان مسلح مقاومت جانانهای داشته باشند.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🌹اینجا معبر شهداست 👇
↶【به ما بپیوندید 】↷
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دوم
گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می کردی و من گوجه سبز می خوردم. ترشی گوجه ها را بهانه می کردم و چشم هایم را می بستم تا تو اشک هایم را نبینی. آخر نیامده بودم درددل و غصه هایت را تازه کنم.»
می گفتی: «خوشحالی ام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبه رویم تا غصه ی تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصه هایی که به هیچ کس نگفته ام.» می گفتی: «وقتی با شما از حاجی می گویم، تازه یادم می آید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دلِ سیر ندیدمش. هیچ وقت مثل زن و شوهرهای دیگر پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم.
باور کنید توی این هشت سال، چند ماه پشت سر هم پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچه هایم همیشه بهانه اش را می گرفتند؛ چه آن وقت هایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. می گفتند مامان، همه بابا هایشان می آید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! می گفتم مامان که دارید.
پنج تا بچه را می انداختم پشت سرم، می رفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود. ظهر که می شد، پنج نفری می رفتیم دنبال خدیجه، او را از مدرسه می آوردیم و شش نفری می رفتیم و معصومه را می رساندیم مدرسه. و عصر دوباره این قصه تکرار می شد و روزهای بعد و بعد و بعد...»
اشک می ریختم، وقتی ماجرای روزهای برفی و پاروی پشت بام و حیاط را برایم تعریف می کردی.
ای دوست نازنینم! بچه هایت را بزرگ کردی. تنها پسرت را زن دادی، دخترها را به خانه ی بخت فرستادی. نگران این آخری بودی!
بلند شو. قصه ات هنوز تمام نشده. ام. پی. تری را روشن کرده ام. چرا حرف نمی زنی؟! چرا این طور تهی نگاهم می کنی؟!
دخترهایت دارند برایت گریه می کنند. می گویند: «تازه فهمیدیم مامان این چند سال مریض بوده و به خاطر ما چیزی نمی گفته. می ترسیده ما ناراحت بشویم. می گفت شما تازه دارید نفس راحت می کشید و مثل بقیه زندگی می کنید. نمی خواهم به خاطر ناخوشی من خوشی هایتان به هم بریزد.» خواهرت می گوید: «این بیماری لعنتی...،»
نه، نه نمی خواهم کسی جز قدم خیر حرف بزند. قدم جان! این طوری قبول نیست. باید قصه ی زندگی ات را تمام کنی. همه چیز را درباره حاجی گفتی. حالا که نوبت قصه ی صبوری و شجاعت و حوصله و فداکاری های خودت رسیده، این طور مریض شده ای و سکوت کرده ای. چرا من را نمی شناسی؟! بلند شو، این قصه باید گفته شود. بلند شو، ام. پی. تری را روشن کرده ام. روبه رویت نشسته ام. این طور تهی به من نگاه نکن!
بهناز ضرابی زاده
تابستان/ 1390
نام: قدم خیر محمدی کنعان
تولد: 17 /2/1341، روستای قایش، رزن همدان
ازدواج: 13/8/1356
وفات: 17/10/1388
نام: حاج ستار ابراهیمی هژیر (فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین (ع))
تولد: 11/8/1335، روستای قایش، رزن
همدان
شهادت: 12/12/1365، شلمچه (عملیات کربلای پنج)
#ادامه_دارد....
📚 #رمان_خوب
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
❣﷽❣ 📚 #رمان #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 1⃣ #قسمت_اول
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
2⃣ #قسمت_دوم
📖رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم. اگر می آمد و روبرویم می نشست، آنوقت نگاهمان به هم می افتاد و این را دوست نداشتم. همیشه #خواستگار که می آمد ، تا می نشست روبرویم، چیزی ته دلم اطمینان میداد این #مرد_من نیست.
📖ایوب آمد جلوی در و سلام کرد. صورت قشنگی داشت☺️ یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و آن یکی بی حس بود و حرکت نداشت، ولی چهار ستون بدنش سالم بود. وارد شد. کمی دورتر از من و کنارم💕 نشست. بسم الله گفت و شروع کرد.
📖دیوار روبرو را نگاه می کردیم. و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم می پرسیدیم. بحث را عوض کرد.
+خانم غیاثوند، حرف های #امام برای من خیلی سند است.
_ برای من هم
+اگر امام همین حالا فرمان بدهند که #همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را می کنم
_اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم💖
+شاید روزی برسد که بنیاد به کار من #جانباز رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد، اصلا مجبور بشویم در چادر زندگی کنیم
_میدانید برادر بلندی، من به بدتر از این هم فکر کرده ام، به روزهایی که خدای ناکرده #انقلاب برگردد، آنقدر پای انقلاب می ایستم👊 که حتی بگیرند و اعداممان کنند.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃