🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹‍ قمقمه اش هنوزآب داشت....نمـــی خورد.... ازسر کانال تاسرش می رفت و می آمد لب های بچه ها را باآب قمقمه اش ترمی کرد.... ریگ گذاشته بود توی دهنش که خشک نشود وبه هم نچسبد... ..................................... آن شب به سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند ولی ما او را نمیشناختیم.هنگام خواب گفتیم: پتو نداریم! گفت: ایرادی نداره . یک برزنت زیر خود انداخت و خوابید.صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: برادر خرازی شما جلو بایستید و ما آنوقت تازه او را شناختیم....!!!! _حسین_خرازی 🍃🌸🍂🌸🍃🌸🍂🌸🍃🌸🍂🌸🍃 ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺