«۲. حسابی مشغول مادری شدم...»
#ف_مرادی
(مامان
#امیرعباس ۱۱،
#امیرحسین ۷ و
#زینب ۱.۵ ساله)
۲۳ سالم بود که بعد از مراسم عروسی، به خونهٔ کوچیک چهل متریمون توی مرکز شهر، که با کلی قرض و وام خریده بودیم رفتیم.👩❤️👨
در طول روز یا کشیک بیمارستان بودم، یا اگه فعالیت فوق برنامهای نداشتم، توی پاویون بیمارستان میموندم تا با دوستام باشم یا خودم درس بخونم، و نزدیک غروب همراه همسرم به خونه بر میگشتیم.
بالاخره بهمن ۸۹ از پایاننامهٔ دکتری عمومی خودم با موضوع «سوءمزاجها در خونریزی رحم» دفاع کردم.
این موضوع، یکی از اولین پایاننامههای آکادمیک در حیطهٔ تخصصی طب ایرانی بود. چون قبلش، بیشتر مطالعات در زمینهٔ گیاهان دارویی بود، و نه مطالعات پایهٔ طب سنتی.
به این ترتیب من با یه ترم بیشتر از بقیه و ۸ ساله، فارغالتحصیل شدم.😉
بعد از اون، دو سال طرح تعهد خدمت پزشکی خودم رو در وزارت بهداشت و تو حوزهٔ طب ایرانی گذروندم. همینطور طی این مدت تدریس مبحث حفظ سلامتی رو هم داشتم.☺️
حدود چهار سال از زندگی مشترکمون که گذشت، احساس کردم که زندگی دو نفرهمون یه چیزی کم داره.👨👩👦😉
تا همسرم رو راضی کنم، مادرم هم بازنشسته شدن. بالاخره بهمن ۹۱، بعد از گذروندن یه بارداری پر خطر و پراسترس، خدا نعمت مادر شدن رو توی سن ۲۹ سالگی به من چشوند.😍
پسرم امیرعباس، ۶ هفته زودتر به دنیا اومد و من حسابی مشغول مادری شدم.
وقتی امیرعباسم ۹ ماهه بود، تصمیم گرفتم با مرور درسها تو چند هفته، توی آزمون دکترا شرکت کنم. نهایتاً با رتبهٔ ۵، بهمن ۹۲، وارد دورهٔ پیاچدی طب ایرانی در دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم.
بعد از سه سال، مجدداً پا به محیط پویای دانشگاه میذاشتم.😍 خیلی خوشحال بودم. چون این دوران که به خاطر طرحم کارمند بودم، برام کسلکننده بود. در بارداریم هم مدت زیادی استراحت نسبی بودم.
ولی شاید بیشترین چیزی که این مدت به من فشار میآورد، یه سال خونهنشینی بود. چون اون موقع این تصور رو داشتم که زن موفق، زن بیرون از خونهست!🤷🏻♀️😐
حدود دو سال، با خوشحالی و انرژی زیاد، صبحها زودتر از بقیهٔ همکلاسهام به دانشکده میرسیدم. با این که شبها هم خواب کافی نداشتم.😴 هر روز تا عصر کلاس داشتیم، واحدهای تئوری رشته طب سنتی زیاد بود.🫡
پسرم هم پیش مادرم میموند. اون موقع خونههامون نزدیک هم بود. (پسرم شیر خشک میخورد. زیاد شیر نداشتم و نهایتاً تا شش ماهگی، اون هم به کمک شیر خشک، میتونستم بهش شیر بدم)
وقتی به خونه میاومدم، پسرم نیاز عاطفی به من داشت، ولی من استرس انجام کارهای خونه رو داشتم!😕 همسرم هم اون همکاریای که من ازشون توقع داشتم، با من نداشتن. مشغلههاشون هم زیاد بود.
الان با گذر از اون سالها، میدونم که گاهی شام نداشته باشیم، یا حتی اگه همیشه خونهمون شلوغ باشه،😉😃 اتفاقی نمیافته. درحالیکه اولویت اول یه مادر، حال بچهش و حال روحی خوب خودشه. ولی متأسفانه من اون دوران، توی انتخاب اولویتهای زندگیم اشتباهاتی داشتم😔 و از نظر روحی و جسمی به خودم فشار زیادی آوردم. طوری که یه سال اول تحصیلم، به خاطر فشار کاری و کمخوابی، یازده کیلو کاهش وزن داشتم!😵
البته پدر و مادرم، بینهایت کمکحال من بودن، چه برای نگهداری پسرم و چه رسوندن مواد اولیه غذایی مثل سبزیجات سرخکرده و... به من. خدا را شاکرم برای نعمت حضورشون...🤲🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif