.
#ش_فرهنگ
(مامان #حسین ۶ساله، #امیرعباس ٢.۵ساله، #فاطمه ١.۵ساله، #زینب ٢٠روزه💝)
گوشهٔ چشمم رو که باز میکنم نور میزنه توی مردمک چشمم،
کمکم چشمم رو باز میکنم و منتظرم بازم بیاد.
چهرهش مهربونه.☺️
بوی پیراهنش منو یاد همونجا که ازش دور شدم میندازه...
و حس آرامش...
اسمشو چی گفتن؟!
آهان مماممان... اسمشم قشنگه
خلاصه دوستش دارم.❤️
میخوام صداش کنم بیاد باز ببینمش.
نگاهش با من مهربونه.
اااومد چقدر مراقبمه!
ئه من که هنوز صداش نکردم!
ذهنمو میخونه؟! یا من بلند حرف زدم؟!
خداروشکر بغلم کرد. هم گشنهم شده بود و هم از بس سقف رو نگاه کردم خسته شدم! سفید هم شد رنگ!
سلام دختر قشنگ مامان، کی بیدار شدی دخترکم؟
مامان قربونت بشه بیا بغل مامانی حتما گشنهای فدات بشم.😚
مامانی برادرهام کجان؟! ما باهم اون بالا خیلی بازی میکردیم اینجا هم مثل همونجا خیلی مراقبم هستن.☺️
پسرا بیاین آبجی خانوم بیدار شده...
آهان داداش بزرگم اومد. الهی آبجی قربونت بشه صبحت به خیر.😍
صدامو نمیشنوه
بذار یه لبخند براش بزنم.... 👶🏻
فاطمه خانمم، آبجی گلم خوش اومده قربون اون دستای کوچولوت بشم.
داداش امیرعباسم هم اومد قربونش بشم
ما تا این آخرها باهم بودیم.
وقتی قرار شد یکی از ما بره من ترسیدم داداشی گفت نترس من اول میرم... خودمم مراقبم وقتی بیای...
الهی آبجی قربون مهربونی داداشا.😚 هر دو تاشون مثل گلای بهشتن یادمه اونجا که بودیم وقتی اسماشونو گفتن داداش حسینم تو دلش خیلی میگفت کاش امام حسین بذارن منم هماسمشون باشم و حتی کم مونده بود اشکاش بیاد...🥺
و بعد دادن پلاک اسمش کلی خوشحال شد آبجی قربونش بشه... داداش امیرعباسم دامن یه فرشته رو هی میکشید که میشه منم اسمم عباس بشه میشه.. میشه... بعد پلاکش اومد امیر عباس.... کلی بالا پایین پرید و از خدا تشکر کرد و برا حضرت عباس بوس فرستاد...😘
واسه منم انگار از قبل روی پلاک نوشته بود نام نامی مادر بینشان... فاطمه.❤️
داداش امیرعباس داره گهواره تکون میده بهش لبخند میزنم.
داداشی راه رفتن خیلی سخته؟! هی که آدم میافته دردش میاد؟!
من دوماهی هست اومدم دنیا. میگن اینجا جای قشنگیه.
توش مامان و بابا مثل فرشتهها مراقبمونن.
من که اومدم اون فرشتهای که منو گذاشت تو بغل مامانم با بالش روی سر مامانی کشید و گفت من همه سنگینیاتو با خودم بردم با این لباس سبک سفیدت مراقب دخترت باش...
این کار همیشهٔ فرشتهست.
برای همهٔ مامانا و بچههاشون.😍
لباس مامانایی که دختر دارن طلاییه و مامانایی که پسر دارن نقرهای.😊
تا وقتی که ما شیر میخوریم لباسا تمیز میمونه و هر بار کثیف بشه فرشته میاد و با بالش تمیزش میکنه...
مثل الان که بالای سرمونه.❤️
من میبینمش اما نمیدونم چرا مامانی نمیبینتش...
عیب نداره مهم اینه که اون بالشو برا تشکر رو سر مامانیم میکشه تا مامانم خسته نشه. ممنونم فرشته...
صدای قرآن مامانی رو دوس دارم وقتی قرآن میخونه خونهمون سفید میشه و ستارههاشم زیاد میشه... 🤩
وقتی منو مامانی میخوابونه فکر کنم نوبت غذای داداشام میشه....
من که هنوز دندون ندارم ولی بعضی وقتا بوی دستپخت مامانی منم از خواب بلند میکنه و مامانی مجبور میشه به منم شیر بده و اون وقته که مامانی مجبور میشه به سه تامون غذا بده...
من خیلی خوشم میاد سه تامون باهم باشیم پیش مامانی.
گاهی دلم برا مامانی میسوزه.😢
اما اون نگاه مهربونش همیشه به سه تاییمونه...
خدا میگفت، وقتی مامان به ما میخنده، لبخند خدا مال مامانی میشه، خدا با مامانی مهربونه، چون مامانی با ماها مهربونه.
خدا بهمون قول داد تا وقتی ما کوچیکیم بهشتو بیاره تو خونهمون.☺️
اما باید بعدش خودمون بهشت مونه بسازیم...👌🏻
مامانی وقتایی که خوابم هست بازم مراقب سه تاییمونه!
وقتی من شیر میخوام یا داداشی میخواد بره دستشویی و مامانی رو با گریه بیدار میکنیم
گاهی میبينم که وقتی بیدار میشه هنوز روحش داره دنبالش میدوه تا برسه بهش!!
مامانی قدیما کیفش خیلی کوچیک بود
اما الان یه کیف بزرگِ بزرگ داره که سه تاییمون توش جا میشیم!
همهچی توش میذاره تا هر وقت هر چی لازم داشتیم برامون فراهم باشه.☺️
واقعا بهشت زیر پای مامانه❤️
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱. وارد رشتهٔ جذاب پزشکی شدم.»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
فاطمهام، متولد بهمن ۶۲.😉
یه برادر کوچکتر از خودم دارم. پدرم مهندس عمران و کارمند، و مادرم فوقدیپلم و بازنشسته فرهنگی هستن.
از سهماهگی مهد رفتم. خیلی اوقات مادرم تا عصر توی مدرسه کار داشتن و من و بچههای همکارانشون بازی میکردیم. در واقع از همون دوران طفولیت هم سخت توی خونه پیدا میشدم!😆
سال ۸۱ با رتبهٔ حدود ۵۰۰ وارد رشتهٔ جذاب پزشکی شدم.😊
کل دورهٔ تحصیل پزشکی برای من شیرین و پرخاطره بود. به جز درس خوندنهای گروهی، و تدریس چیزهایی که خونده بودم به دوستانم، توی فعالیتهای فوقبرنامهٔ زیادی هم شرکت میکردم.
یکی از مشکلات رشتهمون، طولانی بودن تحصیله، که ۷ تا ۷.۵🥲 ساله. اگه بخوایم تحصیل پزشکی، هفت ساله تموم بشه، باید در دورهٔ علوم پایه پزشکی، تابستونها هم واحد برداریم، تا یه ترم جلوتر بیفتیم و به آزمون کشوری علوم پایه در اون ترم برسیم. ولی من برای تابستونهای اون دو سالم هم برنامه داشتم😉 و میخواستم با دوستام به اردو یا کلاسهای مختلف هنری و عقیدتی برم.😏
با طب سنتی ایرانی، توی انجمن تحقیقات طب سنتی دانشگاه علوم پزشکی تهران وقتی سال دوم بودم، آشنا شدم.
حضور گرم و همراهی با دانشجوهای فعال پزشکی توی این انجمن، باعث شد که سالها با جلسات منظم هفتگی، اقدامات جدی علمی و اجرایی داشته باشیم.☺️ همینطور وجود اساتیدی که تأثیر زیادی در برخورد علمی من با طب سنتی و مکمل داشتن.
توی این مدت، فعالیتهای تحقیقاتی، مقالهنویسی، ترجمهٔ کتابهای بهروز دنیا در زمینهٔ طب مکمل، برگزاری اردوهای گیاهان دارویی و... رو هم توی انجمن داشتیم.
دورههای آموزشی زیادی مثل آموزش مقدماتی و پیشرفته طب سنتی، طب سوزنی، ماساژ و سایر مکاتب طب مکمل رو هم برگزار کردیم.☺️
کمکم همهمون فارغالتحصیل شدیم، ولی باز انجمن رو رها نکردیم! خیلی از دوستانم، جزء اولین ورودیهای رشتهٔ جدیدالتاسیس دانشگاهی طب ایرانی، در سال ۸۶ بودن.
سال ۸۵ طی یه خواستگاری کاملاً سنتی😉، با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم.
توی جلسات خواستگاری، انقدر با هم تفاهم داشتیم که گاهی به خودمون شک میکردم،😅 نکنه به جای صحبت از چیزهایی که "هستیم"، داریم از چیزهایی که "آرزو داریم باشیم"، صحبت میکنیم.🤔 ولی بعدش فهمیدم به خاطر شرایط مشابه فرهنگی خانوادههامون، این بخش کار برامون راحت طی شد.
خواستگاری خیلی با شتاب پیش رفت و در عرض حدود ۴۰ روز به بلهبرون و عقد رسمی ختم شد. نیمهشعبان عقد کردیم و قرار شد جشن عروسیمون هم نیمهشعبان سال بعد باشه.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲. حسابی مشغول مادری شدم...»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
۲۳ سالم بود که بعد از مراسم عروسی، به خونهٔ کوچیک چهل متریمون توی مرکز شهر، که با کلی قرض و وام خریده بودیم رفتیم.👩❤️👨
در طول روز یا کشیک بیمارستان بودم، یا اگه فعالیت فوق برنامهای نداشتم، توی پاویون بیمارستان میموندم تا با دوستام باشم یا خودم درس بخونم، و نزدیک غروب همراه همسرم به خونه بر میگشتیم.
بالاخره بهمن ۸۹ از پایاننامهٔ دکتری عمومی خودم با موضوع «سوءمزاجها در خونریزی رحم» دفاع کردم.
این موضوع، یکی از اولین پایاننامههای آکادمیک در حیطهٔ تخصصی طب ایرانی بود. چون قبلش، بیشتر مطالعات در زمینهٔ گیاهان دارویی بود، و نه مطالعات پایهٔ طب سنتی.
به این ترتیب من با یه ترم بیشتر از بقیه و ۸ ساله، فارغالتحصیل شدم.😉
بعد از اون، دو سال طرح تعهد خدمت پزشکی خودم رو در وزارت بهداشت و تو حوزهٔ طب ایرانی گذروندم. همینطور طی این مدت تدریس مبحث حفظ سلامتی رو هم داشتم.☺️
حدود چهار سال از زندگی مشترکمون که گذشت، احساس کردم که زندگی دو نفرهمون یه چیزی کم داره.👨👩👦😉
تا همسرم رو راضی کنم، مادرم هم بازنشسته شدن. بالاخره بهمن ۹۱، بعد از گذروندن یه بارداری پر خطر و پراسترس، خدا نعمت مادر شدن رو توی سن ۲۹ سالگی به من چشوند.😍
پسرم امیرعباس، ۶ هفته زودتر به دنیا اومد و من حسابی مشغول مادری شدم.
وقتی امیرعباسم ۹ ماهه بود، تصمیم گرفتم با مرور درسها تو چند هفته، توی آزمون دکترا شرکت کنم. نهایتاً با رتبهٔ ۵، بهمن ۹۲، وارد دورهٔ پیاچدی طب ایرانی در دانشگاه علوم پزشکی تهران شدم.
بعد از سه سال، مجدداً پا به محیط پویای دانشگاه میذاشتم.😍 خیلی خوشحال بودم. چون این دوران که به خاطر طرحم کارمند بودم، برام کسلکننده بود. در بارداریم هم مدت زیادی استراحت نسبی بودم.
ولی شاید بیشترین چیزی که این مدت به من فشار میآورد، یه سال خونهنشینی بود. چون اون موقع این تصور رو داشتم که زن موفق، زن بیرون از خونهست!🤷🏻♀️😐
حدود دو سال، با خوشحالی و انرژی زیاد، صبحها زودتر از بقیهٔ همکلاسهام به دانشکده میرسیدم. با این که شبها هم خواب کافی نداشتم.😴 هر روز تا عصر کلاس داشتیم، واحدهای تئوری رشته طب سنتی زیاد بود.🫡
پسرم هم پیش مادرم میموند. اون موقع خونههامون نزدیک هم بود. (پسرم شیر خشک میخورد. زیاد شیر نداشتم و نهایتاً تا شش ماهگی، اون هم به کمک شیر خشک، میتونستم بهش شیر بدم)
وقتی به خونه میاومدم، پسرم نیاز عاطفی به من داشت، ولی من استرس انجام کارهای خونه رو داشتم!😕 همسرم هم اون همکاریای که من ازشون توقع داشتم، با من نداشتن. مشغلههاشون هم زیاد بود.
الان با گذر از اون سالها، میدونم که گاهی شام نداشته باشیم، یا حتی اگه همیشه خونهمون شلوغ باشه،😉😃 اتفاقی نمیافته. درحالیکه اولویت اول یه مادر، حال بچهش و حال روحی خوب خودشه. ولی متأسفانه من اون دوران، توی انتخاب اولویتهای زندگیم اشتباهاتی داشتم😔 و از نظر روحی و جسمی به خودم فشار زیادی آوردم. طوری که یه سال اول تحصیلم، به خاطر فشار کاری و کمخوابی، یازده کیلو کاهش وزن داشتم!😵
البته پدر و مادرم، بینهایت کمکحال من بودن، چه برای نگهداری پسرم و چه رسوندن مواد اولیه غذایی مثل سبزیجات سرخکرده و... به من. خدا را شاکرم برای نعمت حضورشون...🤲🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۳. مشکلات من و رشتهٔ تازه تاسیس طب سنتی....»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
رشتهٔ تازه تاسیس طب سنتی مشکلات بسیار زیادی داشت. با اینکه من نسبت به هم کلاسیهام، با آگاهی کاملتری از این مشکلات، وارد این رشته شده بودم، ولی مثل همهٔ دانشجوهای طب سنتی، خیلی سختی کشیدم.😩وقتی وارد این رشته شدم، پسرم یه ساله بود و وقتی فارغ شدم، دو پسر ۸ ساله و ۴ ساله داشتم!😅 هفت سال تحصیل توی طب سنتی اصلاً به خوشی هشت سال تحصیل در پزشکی عمومی نبود.🥲 ولی هنوز هم وقتی به عقب برمی گردم و نگاه می کنم، خوشیها و تجربههای مثبت زیادی رو که در این دوران کسب کردم، میبینم؛ و احتمالاً اگر به عقب برگردم باز هم همین رشته رو انتخاب میکنم.🤪
پایاننامه فرسایشیترین بخش تحصیل پیاچدی طب ایرانی بود. گروه هدف رو خانمهای باردار پرخطر انتخاب کرده بودم و میخواستم فقط با غذا بهشون کمک کنم (اثر یک غذا بر خونریزی بارداری)؛ یعنی چند تا سنگ بزرگ رو با هم برداشته بودم.🤭 توی ذهنم برنامه ریخته بودم که تا قبل از زایمان پسر دومم، حداقل بیمارگیری پایاننامهم به پایان برسه.
تقریباً نه ماه بارداریم رو از مطب استادم، به بیمارستانها و مراکز درمانی مختلف میرفتم تا شاید زودتر به هدفم برسم، ولی زهی خیال باطل... گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود!😑 گاهی توی زندگی باید با شیب ملایمتری پیش رفت و در کنارش زندگی هم کرد.
دی ماه ۹۵، پسر دومم امیرحسین به دنیا اومد و روزگار خودش برام شیب ملایم تعیین کرد!😬
کلاسهای دانشگاهم از ۱ سالگی تا ۳ سالگی پسر اولم هر روز بود و تا ۳.۵ سالگی پسرم، مادرم زحمت نگهداریش رو میکشیدن. یه مدت قبل از اینکه بارداری دومم مشخص بشه، پسرم رو مهد ثبت نام کردم که حس نکنه به خاطر برادر کوچیکترش از خونه مادربزرگ طرد شده.😉
خوشبختانه مهد توی همون کوچهٔ مادرم بود و تو این مدت همسرم، پسر اولم رو میبردن مهد و دومی رو تحویل مادرم میدادن.
از ۱ سالگی تا ۴ سالگی پسر دومم، بیشتر کارهای من مربوط به پایاننامه، مقاله، کتاب و کارهای اینچنینی بود که داخل خونه و با لپتاپ انجام میشد.
از اوایل تولد امیرحسین استقلالم رو نسبت به تهیهٔ مواد اولیه غذایی بیشتر کردم و به جای مادرم، از آشپزخونههای کوچیک خونگی کمک گرفتم.😁 بندهخدا مامانم دیگه خیلی فشار روشون بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۴. کنترل عوارض بارداری با طب سنتی...»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
از دوران نوزادی و کودکی پسر دومم، لذت بیشتری بردم. تجربهٔ پسر اولم به من فهمونده بود که باید از همهٔ مراحل بچه داری لذت برد، نه این که مرتب منتظر طی شدن مرحلهٔ سخت قبلی، و ورود به مرحلهٔ بعدی باشی!😉 و البته طی این دوران من باز هم بیشترین چالش رو با پسر بزرگترم داشتم، از دست این بیتجربگیهای بچهٔ اول.🤭
هر چند این چالشها هنوز هم هست، ولی خداروشکر مدیریت شده و خیلی بهتر از قبله.🤭
چالشهای ما از حسادت و حس رقابت پسر بزرگم با کوچیکه شروع شد.🤦🏻♀️
مثلاً وقتی پدرم پسر بزرگم رو از مهد به خونه میآوردن، اگه من مشغول شیر دادن یا خوابوندن بچه بودم، بدقلقی پسرم شروع میشد و تمام لباسهاش رو تو تمام خونه، حتی روی لوستر پرت میکرد🥴
مشاور مهدش تاکید کرده بودن برای درمان این وضعیت باید وقت اختصاصی باهاش بگذرونم، ولی وجود یک بچهٔ شیرخوار، کارهای خونه و همسری که شبها دیر میاومدن، خیلی وقتها این اجازه رو نمیدادن. از ۶ ماهگی پسرم متأسفانه دیگه شیر نداشتم و شیرخشکی شد. از اون موقع همسرم میتونستن پسر کوچیکم رو بخوابونن و من با بزرگه حرف میزدم یا کتاب میخوندم تا بخوابه و این خیلی به بهبود شرایط کمک کرد.😊
همسرم بعد از به دنیا اومدن پسر دومم، زمان بیشتری رو با پسر اولم میگذروندن، و به نظرم رابطهٔ پدر و پسری بهتری بینشون شکل گرفت. بچهداری دوم برای هر دوی ما، راحت تر از اولی بود، مخصوصاً که مشکلات نوزاد نارس رو نداشت. ولی از همون شب اول زندگی امیرحسین، بدخوابیها و گریههای شدیدی رو تجربه کردیم!😢
انواع درمانهای طب سنتی و رایج فایدهای نداشت و در نهایت، درمانها رو رها کردم و فقط صبر کردم تا اینکه بالاخره با رویش آخرین دندونش در ۲.۵ سالگی، راحتتر خوابید.😏
عملاً من توی این ۲.۵ سال، شبها بیدار بودم. البته اون چند ساعتی که شبها پسرم روی پامم بود، یک کار مفید رو شروع کردم و اون هم راه انداختن کانالی با موضوع «بارداری سالم در طب سنتی» بود.
اون موقع عملاً هیچ کدوم از پزشکان متخصص طب ایرانی به این موضوع ورود تخصصی نکرده بودن، چون درمان بیماریهای بارداری با چالشهای زیادی همراهه از جمله اینکه در دوران حاملگی یا حتی شیردهی، پزشک نمیتونه خیلی از داروهای گیاهی یا شیمیایی رو تجویز کنه. بنابراین به این نتیجه رسیدم که خانمها برای داشتن یک بارداری سالم، بهتره "قبل از اقدام" به بارداری، برای ویزیت طب سنتی مراجعه کنند.
مثلاً خودم قبل از اقدام به بارداری دومم، چند دوره پاکسازی و تقویت بدنم رو زیر نظر یکی از اساتیدم انجام دادم. این دورههای درمان باعث شد که من بتونم از بعضی عوارض توی بارداری دوم پیشگیری کنم.☺️
مثلاً من توی حاملگی اولم مشکلاتی مثل تهدید به سقط، انقباضات زودرس رحم، کاهش مایع دور جنین، کاهش رشد جنین، سزارین اورژانسی و تولد نوزاد نارس رو داشتم.😔 اکثر این موارد رو با اینکه توی بارداری دوم هم تکرار شدن، اما تونستم کنترل کنم.😌 حتی تجربهٔ خوب زایمان طبیعی بعد از سزارین (ویبک) رو هم پیدا کردم و بدون اینکه وابسته به کسی باشم، روز بعد از زایمانم، از بخش زنان به بخش نوزادان، برای بستری زردی پسرم رفتم.😏 ولی سزارین اولم تا ده روز، حتی شبها نمیتونستم تنهایی از تخت بلند شم و به سرویس بهداشتی برم.😮
همین جا یه اعترافی هم بکنم.🤫 طی زردی پسر دومم، انواع گیاهان دارویی رو به خوردش دادم و حتی دو بار حجامت کردم. شاید خودم باعث شدم که دل دردها و ناآرومیهای شبانهش طولانیتر بشه.😒 اینجا بود که با تمام وجود متوجه بعضی تجربیات اساتیدم شدم، اینکه بدن لطیف نوزاد زیر یک ماه رو نباید با اقدامات درمانی آزرده کرد؛ و در وهلهٔ اول، درمان باید روی مادر شیرخوار، و با غذاها باشه. زردی پسرم، بالاخره به تدریج بعد از چهل روز خوب شد.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۵. تنها محل امن زندگیم!»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
روزها که همسرم پسر اولم رو به مهدکودک و دومی رو به منزل مادرم میبردن، خواب کوتاهی میمردم و کارهای پایاننامهم رو پیگیری میکردم. در اون روزها، با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکردم. از چاه پایاننامه در نیومده، مشکل بعدی پیداش میشد.😥
توی اوج مشکلات تحصیلی و پایاننامه و سر و کله زدن با دو پسر بچهٔ پرانرژی، احساس کردم که از نظر روحی کم آوردم. به اون برهه از زندگیم رسیده بودم که تنها محل امنم، حمام و دستشویی بود.🫢 برای ریلکس کردن، تلفن زدن، فکر کردن، و حتی گریه کردن ازشون استفاده میکردم. پسرها هم سنگر پشت در دستشویی رو ول نمیکردن!🙄 البته فکر کنم هر مادر چند فرزندی این تجربه رو داشته باشه.😬
دیگه مدیریت کار برام سخت شده بود و گیرهای زیادی به پسرها و همسرم میدادم. ۳۶ سالم شده بود... شاید داشتم به میانسالی و بحرانهاش پا میذاشتم.
خداروشکر، به موقع، با مشاور خوبی آشنا شدم و تونستم به کمکشون برخی از مشکلاتم رو درمان کنم. با پیدا کردن ریشهٔ مشکلاتم و پذیرش بعضی مسائل، تونستم از شدت وسواس و کمالگرایی و اثرات منفیش بر اعضای خانواده کم کنم، و جو خونه هم آرومتر شد!😬
یکی از اصلیترین مشکلاتم، نظم بود. من خیلی به نظم و مرتب بودن خونه اهمیت میدادم و این، عملاً با دو تا پسر بچه ممکن نبود. و فقط به خودم، همسر و بچهها فشار میآوردم. از وقتی تصمیم گرفتم که دیگه شلوغی اتاق پسرها رو ندیده بگیرم،😉 یا جمع و جور پذیرایی و آشپزخونه رو صد در صدی انجام ندم، لجبازی پسرها با من، به شدت کمتر شد!
از همون زمان، با دو نفر از دوستانم مشغول نوشتن چند کتابچهٔ سبک زندگی با موضوع طب سنتی، روایات اسلامی و تحقیقات نوین بودیم که البته همچنان کار ادامه داره و مشغولیم.☺️
گرفت و گیرهای پایاننامهٔ تخصصیم تقریباً سه سال طول کشید. در این بین، چند مقالهٔ مروری هم چاپ کردم. بالاخره به مراحل انتهایی کار رسیده بودم، یعنی انتظار کشیدن برای پذیرش مقالهٔ بالینی، که دوران کرونا شروع شد و مدارس و دانشگاهها تعطیل شدن.😷😒
همان ماه اول خونهنشینی کرونا دیدم برای مادرم سخته که دو پسر هفت و سه ساله رو همزمان با هم نگه دارن، البته خودشون چیزی نمیگفتن.🥰 ولی وقتش رسیده بود که در زمینهٔ بچهداری هم استقلالم از پدر و مادرم بیشتر بشه.😆 ولی چهطوری؟!🤔 نوبت مشورت با دوستام بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۶. پای پرستار به خونهٔ ما باز شد.»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
من گروههای دوستی زیادی دارم و ناخودآگاه، بعد از بچهدار شدن، ارتباط صمیمانهم رو با دوستانی که شرایط مشابهی با من داشتند ادامه داده بودم.😉 یعنی دوستان مذهبی پزشک، که چندفرزند داشتند. موقع صحبت با این دوستام بود که متوجه میشدم فقط من نیستم که موقع خونهنشینی، احساس "مفید نبودن" دارم، و هنگام کار کردن بیرون از منزل، عذاب وجدان!😒 یا متوجه میشدم که مشکلات بچههای من مشابه بچههای اونهاست و از تجربیاتشون در زمینههٔ بچهداری و همسرداری خیلی استفاده میکردم.😇
با مشورت باهاشون به این نتیجه رسیدم که دنبال پرستار برای بچهها باشم و در کنارش، خودم توی خونه به کارهای نهایی مقاله و دفاعم برسم. در عین حال اگر مشکلی هم پیش میاومد، خودم هم حضور داشتم و عذاب وجدانم هم به حداقل ممکن میرسید.🥰
خداروشکر در اون ایام، مشکل مالی نداشتیم و همسرم هم موافق بودن. کلی پیام به گروههای دوستانه دادم تا بالاخره بعد از چندین پرستار، فردی که ملاکهای اصلی من رو داشته باشه، پیدا کردم.😊 ایشون به خاطر علاقه به ارتباط با بچهها، این کار رو دوست داشتن. با پسرها فعالیت بدنی کافی داشتن و مذهبی هم بودن. آرامش خاطری رو که به علت حضور ایشون پیدا کرده بودم، فراموش نمیکنم. طی اون دوره ناهار رو معمولاً ایشون درست میکردن و بیشتر، با بچهها بازی میکردن تا کمتر سراغ تلویزیون برن.👌🏻 بقیهٔ کارهای خونه با خودم بود.
همین ایام (نوروز ۹۹)، پذیرش مقالهم اومد. از شادی توی پوست خودم نمیگنجیدم. توی این چند سال، بیشتر متن پایاننامهم رو نوشته بودم ولی تا انجام کارهای نهایی و گرفتن تایید اساتیدم،😮💨 سه ماهی طول کشید تا دفاع کنم. دوران ناشناختهٔ کرونا بود و یه سری مشکلات و ناهماهنگیهای جدید ایجاد شده بود!
ولی بالاخرررره... فارغ شدم!🤓
حالا باید برای آیندهٔ کاریم تصمیم میگرفتم. تصمیمگیری سختم بین دو چیز بود: بچهٔ سوم رو بیارم یا هیأت علمی بشم؟
من عاشق تدریس بودم، هستم، و خواهم بود!😁 اصلاً به عشق هیات علمی دانشگاه، وارد رشتهٔ پیاچدی طب ایرانی شده بودم؛ وگرنه که با مدرک پزشکی عمومی هم میتونستم بیماران رو به شیوهٔ طب سنتی ببینم، مخصوصاً که با شیوهٔ کار و کتابهای قدیمی هم آشنا بودم.
ولی هیأت علمی شدن طب سنتی با هیأت علمی رشتههای دیگهٔ پزشکی متفاوت بود. کم بودن تعداد هیأت علمیها در کنار مشکلاتی مثل جدیدالتاسیس بودن رشته، انجام همزمان کارهای تحقیقاتی پایه و کارهای بالینی، عدم پذیرش توسط پزشکان دیگه، ورود افراد غیرعلمی در امر درمان طب سنتی و... باعث میشد که فشار چند برابر روی اعضای هیأت علمی طب ایرانی باشه.😢
مسئلهٔ مهمتر این بود که کارم دست خودم نبود؛ و من باید خودم و بچههام رو با این کار سنگین وفق میدادم. با شناختی که توی این ۱۸ سال تحصیل و کار پزشکی، از خودم کسب کرده بودم، میدونستم که من از نظر جسمانی نمیتونم هم هیئت علمی باشم و هم مسئولیت فرزند جدیدی رو بپذیرم. ممکنه بعضیا بتونند، ولی من نمیتونستم.🥴🤷🏻♀️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۷. برنامههای دورهمی در فضای آزاد»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
بعد از چند ماه مشورت با دوستام تونستم تصمیم درست رو بگیرم: فرزندآوری!🤗 مخصوصاً که تو ایام خونهنشینی کرونا، در کنارش میتونستم فعالیت مورد علاقهم یعنی آموزش رو هم توی فضای مجازی دنبال کنم. فضای مجازی هم به شدت، نیاز به فعالیت متخصصین دانشگاهی طب ایرانی داشت.
فعالیتم توی فضای مجازی با تمرکز بر موضوع بارداری سالم و سبک زندگی سالم، رشد خوبی پیدا کرد.😍 دو بار در هفته ویزیت حضوری توی دو کلینیک طب سنتی داشتم و یکی دو روزی هم توی خونه، ویزیت آنلاین انجام میدادم. اگه این فعالیتها رو نداشتم، خونهنشینی کرونا رو نمیتونستم تحمل کنم.😩 واقعاً حضور پرستار توی خونه، برام فرصت خوبی بود که بدونم اینجوری هم میتونم یه سری فعالیتها رو با تمرکز انجام بدم.🙃
البته حضور همزمان پرستار و من توی خونه، به اون راحتی که فکر میکنید، نبود،🫢 و ممکن بود یه سری چالش ایجاد کنه! مثلاً بچهها از ناهماهنگی ما سوءاستفاده کنن یا مثل قبل، زمانهای انجام کار خونه یا استراحت دست خودم نبود. یا همسرم هر زمانی نمیتونستن خونه بیان.😅 ولی بالاخره بعد از مدتی به یه نظم و توافق دوطرفه رسیدیم.😃
تعطیلی مدارس و آنلاین شدن آموزشها توی دوران کرونا، مشکلات زیادی برای بچهها ایجاد کرده بود، که من توی اقوام و بیماران کودکم میدیدم. خداروشکر همون ابتدای کرونا من یه دورهٔ سواد رسانهای کودک رو گذروندم و تونستم قوانینی برای کارتون دیدن یا محدوديت استفاده از موبایل برای پسرهای کوچیکم بذارم.😉 البته کاملاً هم طبق آموزشها پیش نرفتمها،😅 خب شرایط همهٔ خانوادهها و اعصاب همهٔ مادرا مثل هم نیست!😁
کرونا که شروع شد امیرعباس اواسط کلاس اول دبستان بود. یعنی کرونا علاوه بر مشکلات تحصیلیای که میتونست براش ایجاد کنه، روی ارتباطات اجتماعیش هم اثرات منفی داشت. البته ماههای اول، همه توی شوک این همهگیری و تغییراتش بودیم و متوجه نمیشدیم. شرایط روانی جامعه هم به شدت متشنج و وحشت خانوادهها به خاطر بالا بودن مرگ و میر روزانه، بالا بود.😱
تابستان ۱۳۹۹، با تعدادی از مادرا و همکلاسیهای پسرم برای جبران اثرات منفی کرونا بر روابط اجتماعی بچههامون، تصمیم گرفتیم برنامههای دورهمی در فضای آزاد رو شروع کنیم. من هم به عنوان پزشک گروه، رعایت دقیق پروتکلها رو کنترل میکردم.😷 مثلاً تا پسرها من رو میدیدن، ماسکهاشون رو که کمکم پایین اومده بود، میدادن بالا...😄 یاد دوران مدرسهٔ خودمون افتاده بودم که تا دخترها ناظم رو میدیدن، روسریهاشون رو جلو میکشیدن!😂
البته با شروع هر موج جدید، بساط این دورهمیهای ما هم جمع میشد و شرایط که آرومتر میشد، برنامه میذاشتیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۸. نعمت حضور یه گلدختر...»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
به تدریج ارتباط ما مادران با هم بیشتر شد و تونستیم توی خیلی از موارد با هم هماهنگ عمل کنیم. مثلاً تابستان ۱۴۰۰، کنار رودخونهٔ درکه، جشن عید غدیر برای بچههامون گرفتیم.😍 جشن کاملی نبود، ولی اون روزها بیشتر از این، عملی نبود.
پروتکلها دقیق اجرا شدن و حتی برای نشستن، فاصلهٔ ایمن بین زیرانداز هر خانواده رو هم رعایت کرده بودیم. برای قسمت غافلگیری جشن هم، چند نفر از آقامعلمهای پسرها رو دعوت کرده بودیم.
با بزرگتر شدن پسرهامون و همراهی خوب پدرهاشون، کمکم تونستیم دورهمیهامون رو به قرارهای پدر-پسری یا خانوادگی تبدیل کنیم. تا الان که پسرم در شرف رفتن به کلاس پنجمه، ما با همت و همکاری خوب پدرها، تونستیم چندین سفر دستهجمعی بریم و یه هیئت خانوادگی ماهانه رو هم شروع کنیم.🤩
هدف من و همسرم از تداوم این رفت و آمدها، مهیا کردن بستر ارتباطی سالمتر برای پسرهامونه. ما هم مثل همهٔ والدین، نگران دوران نوجوانی بچههامون هستیم. با بزرگتر شدن بچهها، دیگه خیلی از مسائل دست ما نیست.🧐
با توکل بر خدا، و توسل به ائمه (علیهمالسلام) این دوران هم برای ما خواهد گذشت. به امید عاقبتبهخیری همهمون در این ایام پر تلاطم آخر الزمان.🤲🏻
گذشت و گذشت تا اینکه...
بالاخره خدا نعمت حضور گلدختر رو به خانوادهٔ ما هم عطا کرد و باردار شدم.🥰بیشتر از تدابیر طب سنتی، به دعا و چلههای توسل به ائمه (علیهمالسلام) اعتقاد داشتم و ازشون خواستم واسطهٔ من پیش خدا بشن و اگر به صلاح من، همسرم و پسرهام هست، خدا یه دختر به ما عطا کنه. آخه من و همسرم، هیچ کدام هم خواهر نداشتیم.😒
البته در ایامی که در حال تصمیمگیری بودم، فکرهای دیگهای هم به سرم میزد... که اصلاً صلاح هست بچهٔ دیگهای بیاریم یا نه؟🤔 مسائل مالی، اختلاف سنی زیاد بچه با والدین، کاهش فعالیتهای اجتماعی خودم و...
و البته نگرانی برای بعضی از بیماریها و ضعفهای ارثی که در من و همسرم وجود داشت.
بالاخره با کش و قوس فراوان تصمیم گرفتم با پاکسازی و تقویت جدیتر خودم، علائم ضعفم رو قبل از اقدام به بارداری، به حداقل ممکن برسونم.☺️ به امید اینکه انشاءالله خدا هم بر نقاط قوت جسمی و روانی من و همسرم، در شکلدهی نطفه فرزندم، تمرکز کنه. (در واقع همون ژنهای خوبمون)😄
تیر ماه ۴۰۱ دخترم زینب به دنیا آمد. با وجودی که مثل قبل گشایش مالی نداشتیم، ولی تلاش کردم پرستار رو از دست ندم و کمککار خوبی برای کم خوابیهای من بودن.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۹. مسئولیتها در خونهٔ چندفرزندی ما»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
طبق تجربیات قبلیم بعد از تولد دخترم، حتی با وجود کمک پرستار، فعالیتهای اجتماعیم به حداقل ممکن رسید. بعد از هر زایمانم، مدتی طول میکشه تا بتونم بین سه مسئولیت مادری، طبابت و مدیریت خونه، تعادل رو برقرار کنم. البته همه همینطور هستن، ولی مال من بیشتر طول میکشه!😅
در مورد تقسیم کارها، امور بیرون خونه رو همیشه همسرم انجام میدن؛ و حتی گاهی آخر هفتهها توی کارهای خونه هم به من کمک میکنن.☺️
با بزرگ شدن پسرها، من از مشارکت و کمک اونها هم خیلی استفاده کردم. مثلاً معمولاً ظرف غذای مدرسهشون رو خودشون میشورن، یا گاهی توی گردگیری و جاروبرقی، و حتی شستن سرویسها به من کمک میکنن.☺️
شاید بشه گفت این کمکها، بهخاطر فرصتطلبی من، و استقبال از پذیرش هرگونه کمک از دیگران باشه!😜 از من به شما، مخصوصاً جوونترها نصیحت، که هیچ کمکی رو رد نکنید؛ حتی اگر بعدش مجبور باشید کمی تمیزکاری کنید...
بالاخره کمکم کثیفکاریها کمتر میشن، ولی اون کمک، برای یه مادر چندفرزندی بسیار راهگشاست!😉
قطعاً بچهها اوایل برای کار توی خونه، مقاومت میکنن! ولی من هم کوتاه نمیاومدم و نمیام.😉
معمولاً با شروع هر سال تحصیلی بهشون میگم شما بزرگتر شدید و این مسئولیت جدید رو باید انجام بدید. مثلاً امسال بهشون گفتم که خودتون باید ظرف ناهار و تغذیهٔ مدرسهتون رو بشورید. البته گاهی که خسته هستن، خودم براشون میشورم. ولی معمولاً قبل از شام بهشون یادآوری میکنم که حیف شد... ناهار فردا ندارید؛ چون ظرفتون رو نشستید!😜
بیشتر کمک و مسئولیت بچهها وقتیه که مهمون داریم. اینطور وقتها خودشون با جون و دل کمک میکنن.🥰 من از قبل، بهشون وظایفشون رو میگم و انجام اونها رو پیگیری میکنم. توی شرایط دیگه هم معمولاً وقتی از جملههایی مثل "مسئولیت این کار با توئه" استفاده کنم، بهتر جواب میگیرم!
در مورد کمک چند فرزندیها توی کارهای خونه، سه تا مسئله به نظرم اهمیت زیادی داره:
اول، روحیهٔ مادر در مورد سپردن کارها به بقیه؛ یعنی برای خانم خونه، سخت نباشه که کارها همیشه عالی و بینقص پیش نرن.😉
دوم، کمک پدر توی امور خونه، حتی اگه همیشه و هر روز نباشه.
سوم، مسئولیتپذیری و کمک کردن بچهٔ بزرگتر، که باعث میشه کوچیکترها هم راحتتر همراهی کنن.
مثلاً من احتمال میدم که اگر پسر بزرگترم مثل پسر کوچیکترم، روحیهٔ بازیگوشی داشت، مدیریت این مسئله برام خیلی سختتر بود.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۱۰. تولد دخترم باعث اعتماد به نفس برادر بزرگش شد.»
#ف_مرادی
(مامان #امیرعباس ۱۱، #امیرحسین ۷ و #زینب ۱.۵ ساله)
بعد از تولد دخترم، پسر بزرگم خیلی بهش محبت میکنه و واقعاً عاشقشه.😍 این حس برادر بزرگ بودن، براش اعتماد به نفس خوبی به همراه داشته. حتی رفتارش با بقیهٔ بچههای فامیل و دوستان هم تغییر کرده و به همهٔ بچههای کوچیکتر ابراز محبت میکنه.
البته اون اوایل که زینب توی دوران شیرخوارگی برای برادر بزرگترش ذوق میکرد، پسر کوچیکم ناراحت بود و میگفت زینب فقط داداشی رو دوست داره و من رو نه.😔 ولی من بهش میگفتم که جنس دوست داشتن زینب برای شماها فرق داره؛ داداشی رو دوست داره برای دَدَ بردن، ولی تو رو دوست داره برای اینکه باهاش بازی میکنی.
و وقتی خودش هم چند بار دید که زینب برای بازی باهاش ذوق زده میشه و هر چی میگه رو سریع انجام میده، خیالش راحت شد.
بعد از یک سالگی زینب، حس رقابت و حسادت برای پسر دومم طبیعتاً بیشتر شد، البته اصلاً شرایط به بغرنجی قبلی نیست.😉 هم به دلیل تفاوت روحیهٔ پسر اول و دومم، هم به علت اختلاف سنی بیشترش با دختر کوچیکم، و از همه بیشتر به علت اینکه پسر دومم هیچوقت تنها نبوده که به طور ناگهانی با تقسیم محبت و امکانات مواجه بشه. یعنی هر چی تعداد بچهها بیشتر میشه، پذیرش بچهها نسبت به عضو جدید، معمولاً راحتتره.
صد البته بعضی مواقع هم پسرام حق دارن از دست خواهر نوپاشون عصبانی بشن،😅 چون زینب میخواد با زور و گریه به همهٔ وسایلشون دسترسی پیدا کنه!😆 و به سختی سعی میکنم بعضی شرایط رو برای هر سه تاشون تسهیل کنم، یا گاهی میذارم خودشون با هم دعوا کنن! و من بعد از آروم شدن شرایط، بهشون یادآوری میکنم کیه که موقع بازی و خوشحالی با خواهرش، هوس داشتن یه خواهر و برادر دیگه هم میکنه؟!🤪 اون موقع خودشون میخندن و میفهمن که خواهر و برادر داشتن هم اوقات سخت داره و هم راحت!
ادارهٔ زندگی و طبابت با وجود سه بچه، واقعاً راحت نیست. اما همین سختیها و شادیهای بچهداری، برام ارزش افزوده داشته.😇
من با هر کدوم از بچههام، یه سری مراحل رشد روحی رو طی کردم و از خودخواهی به دگرخواهی رسیدم. به نظر من، هر کدوم از مراحل ازدواج و بچهدار شدن، کمک بیشتری برای طی کردن این مراحل رشد به ما میکنه. مثلاً الان بعد از سه تا بچه، حس مادرانگی من بیشتر شده. نه فقط اینکه به همهٔ بچههای موجودات زنده، احساس بیشتری دارم، بلکه حتی میتونم توی کارهای مختلف روزانهم، مادرانهتر فکر و عمل کنم.🥰
همسرم هم با هر کدام از بچهها تغییرات زیادی کردن. اصلاً آدم بعد از بچهدار شدن، یه سری کارهایی رو شروع میکنه یا ادامه میده که قبلاً تصورش رو هم نمیکرد روزی سراغ این کارها بره.😃
خدا رو شکر طی این زندگی ۱۶ ساله، با تلاشهای همسرم، ما مشکلات بغرنج مالی نداشتیم. ایشون ممکنه توی خیلی از کارها، اونطور که من توقع دارم، کمک نکنن، ولی دخالت و مزاحمت هم برام ایجاد نمیکنن و من استقلال زیادی دارم.🤗 گرچه خیلی اوقات دوست داشتم دخالت هم میکردن،😆 ولی تکیهگاه بودن ایشون برای من از همه چیز مهمتره.😊
یکی دیگه از نعمتهای بزرگ ما، حمایتهای همیشگی پدر و مادرهامون بوده و هست. حتی اگه احیانا ما چند وقت براشون زحمتی نداشته باشیم، همین که دلمون به بودنشون گرمه، از همه چیز بالاتره.😍
من توی این برهه از زندگیم که سه بچهٔ ۱۱، ۷ و ۱ ساله دارم، به این نتیجه رسیدم که کارهای جدیتر و دنبالهدار رو بذارم برای زمان بزرگتر شدن دخترم. مثلاً پیگیری پروانهٔ مطب تهران رو گذاشتم برای بعد از ۴۵ سالگیم که زینب هم وارد پیشدبستانی شده باشه به امید خدا.
پشیمون نیستم که هیئت علمی نشدم.
من عاشق تدریسم؛ و الان چون در حیطهٔ تخصصی بارداری در طب ایرانی تمرکز کردم، توی انواع همایشهای علمی، یا مراکز عمومی برای تدریس دعوت میشم.
بنابراین ممکنه الان با قدمهای آرومتری از قبل راهم رو ادامه بدم، ولی دست از تلاش برای اشاعهٔ طب سنتی عزیزم بر نمیدارم.😊
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif