﷽
ما خودمان را در بند کلمات زندانی کرده ایم!
ما کلمات را به آنچه خودمان درک می کنیم تقلیل داده ایم!
ما سال ها دویده ایم که همه چیز را با هم داشته باشیم
هم خانه مان برق بزند؛
هم شغل داشته باشیم؛
هم بچه هایمان را شاد کنیم؛
هم با همسرمان رابطه ی خوبی داشته باشیم!
ما سال ها به دنبال این سراب دویده ایم!
ما سال ها در آتش نداشتن همه ی این ها با هم سوخته ایم و خودمان را به خاکستر سرزنش تبدیل کرده ایم!
عجیب هم نیست البته
در روزگاری که حریم خصوصی معنای خاصی ندارد
و زندگی ها در کف مجازی ریخته شده،
باید هم عکس های دو نفره ی این و بچه داری آن و موفقیت شغلی فلان کس روی سرمان آوار شود و مدام خط کش بگذاریم زندگی من کدام را کم دارد؟!
کسی به ما نگفت در کنار شغل عظیم مدیر اداره ی انسان سازی میتوانی شغل هم داشته باشی، اما دیگر انتظار نداشته باش همیشه خانه ات تمیز و مرتب باشد!
کسی به ما نگفت از مراحل رشدی یک کودک دوساله ریخت و پاش بسیار زیاد است، اشکالی ندارد اگر هر روز احساس کردی بمب در خانه ات منفجر شده، نه به برنامه ریزی تو ربط دارد نه به نظمت نه به کافی بودنت!
آری شاید در پس صحنه ی بی نظم و ریخت و پاش یک خانه، یک کودک نظم درونی یافته است و لحظاتی سرانگشتان کوچکش توانایی را به معنای واقعی لمس کرده است!
و چه نظمی بالاتر از این؟!
واژه ها می توانند همینقدر پارادوکس گونه باشند!
نظمی که با بی نظمی اتفاق می افتد!
و این ماییم که در این تضاد لازم است جای خودمان را پیدا کنیم
شاید لازم باشد دوباره چشم هایمان را بشوییم و جور دیگر ببینیم!
#زندگی_واقعی
✍
#نسترن_بروجردی
@madaranehamdel