*همسایه قدیمی*
از سال ها قبل میشناسمش از عشقش به کتاب و کتاب خواندن خبر داشتم
دخترش هم مثل خودشه عاشق کتابه
قبلا خیلی تند تند بهشون سر میزدنم ولی الان نمیرسم
حدود یک ماه قبل بود که رفتم سری بهشون بزنم
دیدم چقدرررر دختر کلاس هفتمیش شبهه داره
چقدر تو اشتباهه
به لطف خدا این بچه از من حرف شنوی داشت کمی باهاش صحبت کردم ولی کافی نبود
تمام مسیر تا خونه در عذاب وجدان بودم
خدایا من کم کاری کردم ....من رهاشون کردم ...من ..
با خودم گفتم با حسرت و سرزنش کردن کا چیزی درست نمیشه اگر هر کسی مثل تو یکم تلاش کنه و اطرافیانش رو اگاه کنه همه چی درست میشه.
دوباره به دوست قدیمی زنگ زدم و گفتم که بیاین فردا صبح با بچه ها بریم پارک ،قرارمون که هماهنگ شد رفتم سراغ کتابخونم یک سری کتاب نوجوان و دو سه تا کتاب برای دوستم برداشتم و رفتم دنبالشون کتابارو دادم بهشون
هر دو خیییییلی خوشحال شدن.
با خودم گفتم افرین این شد کار درست تو که نمیتونی همیشه بری ولی میتونی هر بار اثری طولانی مدت داشته باشی با کتاب
این شد که تصمیم گفتم یک قدم دیگه بردارم
تصمیم گرفتم این بار که میرم تعداد بیشتری کتاب ببرم و ترجیحا کتاب های نذر در گردش
بلاخره امروز فرصتش پیش اومد.
صبح از خونه زدم بیرون برای کارهام ساعت ۱۰:۳۰ بود که دیدم امروز وقت دارم سریع زنگ زدم به یکی از دوستام که کلی کتاب وقفی داشت گفتم هستی بیام کتابات رو ببرم یه جایی که خونده بشن؟ استقبال کرد.
رفتم و یک سری کتاب مفید ولی بدون تم مذهبی جدا کردم.
رفتم خونه ی دوست قدیمی ...تا درو باز کرد با ذوق فراوان گفت وااااای چه همه کتاب
چون روابط عمومی خیلی خوبی داره بهش گفتم این کتابا دو سه ماه پیشت باشه بده همسایه هاتون یا هر کسی که میشناسی بخونه اینا نذریه ...هر کسی یه لقمه میتونه برداره.
دوستم گفت اتفاقا مدرسه ی دخترم بعضی روزا معلم نداره و من به مدیرشون پیشنهاد دادم بیام براشون کتاب بخونم و مدیشون استقبال کرده
در دل شکر خدا گویان گفتم چقدر عالی خدا خیرت بده ببر بده بهشون خودت بخون براشون خلاصه اگاهشون کن
کمی هم درباره ی اثرات فضای مجازی با هم صحبت کردیم
و قرار گذاشتیم ان شاءالله برای دفعه ی بعدی با هم بریم از مقر کتاب یک شعبه ی کوچک برای محله ی محروم شون بگیریم به امید خدا.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
#مادرانه_سبزوار
@madaranemeidan