رفته بودیم بیمارستان واسه توزیع افطاری ساده،
دوتا جوان توی سالن انتظار نشسته بودن ، هرچند به چهره و تیپشون نمیخورد😁 اما گویا یکیشون قرار بود پدر بشه ، دوتا ساندویچ تعارف کردم و گفتم بفرمایید نذریه افطاری ساده ،
گرفتن...
به نذری دادن ادامه دادم و وقتی داشتم از سالن میرفتم بیرون، آقایون داشتن نوشته ی روی ساندویچ رو میخوندن...
هنوز نرفته بودم که صدا زدن: خانم میشه یکی دیگه هم بدین؟!
شاید نذریِ ساده ی ما ،رفت تا شیره ی جان مادری بشه که میخاد برای اولین بار نوزادش رو شیر بده...
#روایت#مادرانهسبزوار#پویش_افطاری_ساده_خیابانی#تومهربانیکنیکشهرمهربانمیشود#فصلیکیشدن#مهربانباشیممثلخدا@madaranemeidan