تو مهربانی کن،یک شهر مهربان میشود!
اون روز قرار بود با دوستان مادرانه ای برای افطاری ساده خیابانی،توی خونمون ساندویچ درست کنیم.
قبل از اومدن خانوما برای کمک، آبجی م گفت من با همسرم میتونیم چندتا از خریدهایی که مونده رو انجام بدیم...قبول کردم.
خودمم با دخترخاله ام تماس گرفتم که با ماشین بیاد و بریم برای الباقی خرید...
برای خرید نون رفتیم و چند نفری توی صف ایستادیم. مسئولیت نان رو یکی از خانومها قبول کرده بودن برای افطاری امروز تهیه کنند.
ایشون و دخترخاله م پول نونوایی رو حساب کردن و خواستن توی این کار خیر شریک باشن.
آبجی اینا هم چنددقیقه قبل اونجا بودن و برای افطاری نون گرفته بودن...
نانوا که خانواده مارو میشناخت چندباری گفت:بخدا شب قدر امشب نیست!!!
بعد از نونوایی،رفتیم برای خرید های بعدی که خداروشکر خیلی سریع،کار پیش رفت و برگشتیم.
ساعت ۱۵ شد،آبجی و یکی دیگه از خانم های باحال گروه هم اومدن کمک و از دخترم که روزه اولیه خواستن برای دخترشون که خیلی حجاب کاملی نداره دعا کنند،گفتن اگه دعات بگیره یه شیرینی پیش من امانت داری!!
دخترم گفت : من اول برای مردم فلسطین دعامیکنم بعد برای شما...!
تعداد ۳ نفر برای۲۰۰ تا ساندویچ واقعا کم بود... منم باپررویی با همسایه مون تماس گرفتم و کمک خواستم...ایشونم باخوش رویی اومدن😊
با یکی ازبستگان که توی همسایگی مون هستن هم تماس گرفتم، با نیروی کمکی اومدن...
پنیرمون تموم شد... با آقای تازه به خواب رفته تماس گرفتم🤭
چند دقیقه بعد با پنیر جلو در بود.🥺
سبزی تموم شد دخترم دهان روزه رفت ازخونه ی آبجیم سبزی آورد.(برای عاقبت بخیری دخترها دعاکنید🤲)
کارها خوب پیش رفت و به موقع تموم شد...
موقع پخش ساندویچ ها دوباره با همسرم تماس گرفتم و گفتم بیاد ما رو برای توزیع ببره داخل شهر...
جلوی مغازه ی شوهر یکی از اعضای گروه،ایستادیم.
ایشون از مغازه شون میز آوردن وساندویچ ها و اسپیکر رو روی میز چیدیم.
ندای اسپیکر توی محل پیچیده بود و جلب توجه میکرد...
تا اذان کارمون طول کشید...
وقتی برگشتیم خونه، دیدم دخترم سفره رو پهن کرده و همسرم نون بربری تازه و داغ خریده بود.
خیلی بهم چسبید،خستگی م در رفت...
#روایت
#مادرانهسبزوار
#پویش_افطاری_ساده_خیابانیبهنیترهاییقدس
#غزه_کنارتیم
#رمضانالمقاومه
#تومهربانیکنیکشهرمهربانمیشود
#فصلیکیشدن
#مهربانباشیممثلخدا
@madaranemeidan