خیرالنساهای امروز،روایتی از یک همدلی برای رهایی ساعت نزدیک سه ظهر بود. خودم را به مقر درست کردن افطاری ساده رساندم. جایی که خانم‌ها از مجموعه‌های مختلف شهر سبزوار جمع شده بودند تا قطره قطره با یک «افطاری ساده خیابانی» دریایی از محبت و همدلی برای رهایی قدس به وجود آورند. بعضی داخل یک اتاق متن روی مقوا مینوشتند، بعضی هم بروشور تا میزدند که تیترش این بود: «چرا فلسطین؟» توی اتاق روبرویی خانمها داشتند ساندویچ فلافل درست می‌کردند. عطرش کل اتاق رو برداشته بود، بویی که مرا به حال و هوای اربعین میبرد. رفتم طرف خانم‌ هایی که بروشور تا می‌زدند و کمی کمک شان کردم. بروشورها، نوشتن متن ها و عکسهای مربوط به فضاسازی که تمام شدند، گروهی از خانمها برای فضاسازی موکب «مادران غزه» به شهربازی و فلکه زند رفتند تا بگویند مادران ایران می‌خواهند برای غزه و هر مظلومی روی این کره خاکی مادری کنند. حالا کاری که مانده بود، بسته بندی ساندویچ‌ها بود... دور یک سفره نشسته بودیم، یکی بچه‌اش روی پایش بود، یکی نوزادش کنارش خوابیده بود، یک زهرا خانم کوچولویی هم به مامانش نایلون میداد تا ساندویچ را داخلش بگذارد. آسنا و سلنا که اسمشان را دوقلوهای افسانه‌ای گذاشته بودم ساندویچ ها را در کارتون می‌گذاشتند. از وسط جمعیت خانمی پیشنهاد داد شعر حماسی بخواند و همه همراهی کنند. _این خاک‌ها شمیم سیب حرم داره دیگه دل من چی کم داره؟ با هم شعر را می‌خواندیم و هرکس کارش را می‌کرد. شعر که تمام شد شروع کردند به صلوات فرستادن: _سلامتیش صلوات _سلامتی امام زمان صلوات _تموم شدن جنگ و نابودی اسرائیل صلوات همزمان که داشتم کاغذهای «غزه معیار حق و باطل» را به ساندویچ وصل می‌کردم رفتم به دهه 60، وسط زنان پشتیبانی جنگ!!! زن‌هایی مثل خیرالنساء که کنار هم برای رزمندگان نان، کلوچه، مربا و هرچیزی که از دستشان برمی‌آمد درست می‌کردند تا باری بردارند. حالا خانم‌هایی چهل سال بعد، چه مجرد، چه متاهل چه بچه دار آمده بودند با هر سنی تا برای مردم غزه کاری کنند. حتی شده با همین افطاری ساده خیابانی و پهن کردن بساط گفتگو با مردم... درست است خیرالنساء چند سالی هست که دیگر توی این دنیا بین ما نیست. اما او زنده است. من امروز او را همینجا دیدم. درست بین همین دختران و مادرانی که مادری شان قد کشیده بود تا غزه... @madaranemeidan