روز موعود فرارسید. بیست و هشتم ماه مبارک رمضان، با اعضای محله برنامه ریخته بودیم که در مسجدی دورهم جمع بشویم و یک جز قرآن بخوانیم. کتاب «تفسیر سوره جمعه» و «شهاب دین» کتابهای ماه اسفند و فروردین مادرانه را از شب قبل در کیفم گذاشته بودم تا فراموشم نشود. صبح برای بچهها تغذیه آماده کردم و آنها را در حالی که خواب بودند بیدار و آمادهشان کردم و به مسجد محله رفتیم. هممحلهایها رسیده بودند. حتی افرادی که مادرانهای نبودند. دوستی رحل و قرآنها را پخش کرد. ابتدا کتاب «تفسیر سوره جمعه» را به دوستان معرفی کردم و مامان دیگری بخشی از کتاب را خواند. جز بیست و هشت را باز کردیم و نفری یک سوره برای قرائت قسمتمان شد، از قضا سوره جمعه هم در همین جزء بود که باعث شد لذت قرائت و فهم آیات را با هم بچشیم. بین هر سوره، صلواتی میفرستادیم. همین صلوات برای دختر سه سالهام جذاب بود، آمد و رحل و قرآنی برای خودش برداشت و نشست در کنارم. بعد از چند ثانیه گفت: مامان چرا نمیگن اللهم صل علی محمد و آل محمد؟ گفتم: الان میگن عزیزم و با هم صلوات رو میفرستیم. آخر دخترکم همین را فقط بلد بود و دوست داشت همراه ما تکرار کند. قرائت قرآن دسته جمعی چقدر برای ما جذاب و شیرین بود جوری که متوجه گذشت زمان نشدیم و زود برایمان زمان گذشت. در زمان باقیمانده باز هم بخشی از کتاب «تفسیر سوره جمعه» را خواندیم بعد از آن هم از کتاب «شهاب دین» قسمت دیدار شهاب و مولایش را در مسجد سهله خواندیم که اشک حلقه شده را میتوانستیم در چشم یک دیگر ببینیم. بعد از گفتوگویی در مورد آیتالله و مکان دفن ایشان که در کتابخانه شان بود، جلسهی ما به اتمام رسید و آمادهی رفتن به سمت خانههایمان شدیم.
🖊منصوره خالقی
#مادرانه_کرمان
#کتاب_ماه_مادرانه
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](
www.madaremadari.ir) | [بله](
ble.ir/madaremadary) | [ایتا](
eitaa.ir/madaremadary)*