بی نشان را مزار لازم نیست عاشقش را قرار لازم نیست این گلی را که غنچه هم دارد پشت یک در فشار لازم نیست باغبانی که زار و افسرده بین چشمش که خار لازم نیست بانویی که شکسته پهلویش حالتی گریه دار لازم نیست یا به طفل شهید گشته ی او ضربه ای ناگوار لازم نیست شاهد کوچه های ظلمت را گریه بی شمار لازم نیست بعد زهرا برای دست علی قبضه ذوالفقار لازم نیست فاطمه می رود شبانه ولی میشود غرق سوز و ناله علی...