#وفات_حضرت_ام_البنین_س
#غزل_مرثیه
باورش سخت است می دانم ولی او را زدند
بین نخلستان کـمین کرده دو بازو را زدند
در رَجـزهایش مرتب گفت ذکـرِ فاطمه
مثـل دربِ نیمسوزِ خـانه پهـلو را زدند
مثل مادر زخم خورد و ذکرِ یاحیدر گرفت
از عـلی گفت و دقیقاً بین اَبرو را زدند
چشم او شد بسته و چشم حرامی باز شد
معـجر و خلـخال و آویز و اَلنگو را زدند
او به نی پهلو زد و مویِ سر دردانه سوخت
هر کجا نام پدر آمد چه بد او را زدند
از حرم تا قتلگـَه زینب صدا می زد حسین
دست و پا می زد حسینِ تو که بانو را زدند
از روی نیزه سرش اُفتاد خندیدند و بعد...
پیش چشمش ندبه خوان بینِ اُردو را زدند
#وفات_حضرت_ام_البنین_س
#غزل_مرثیه
وقتی که نامِ فاطمه اُمُّ البنین شد
یارِ امیرالمؤمنین بانویِ دین شد
درسِ اَدب داد و به او دل داد زینب
ذکرِ حسن با دیدنِ او آفرین شد
عبّاس نعمت بود و او با شکرِ نعمت
سرچشمه یِ ایثار در فتحُ المبین شد
وقتی بشیر آمد خبر از ماه می داد
می گفت ساقی تشنه لب نقشِ زمین شد
در علقمه غوغا شد و دستش جدا شد
چشمش پر از خون و پریشان آن جَبین شد
بر رویِ نی پهلو زد و رویِ حرامی...
بر این حرم وا شد که روضه آتشین شد
عبّاس رفت و معجر از سرها کشیدند
وَ گوشواره قصّه ای تلخ و حَزین شد
زینب اسارت رفت با سیلی و دشنام
همراهِ ناموسِ علی شمرِ لعین شد
اُمُّ البنین فریاد زد فرزندهایم
نذرِ سری که شد جدا... نیزه نشین شد
شهرِ مدینه ناله یِ من یا حسین است
او که تنَش پامالِ مَرکبهایِ کین شد
جانِ علی اصغر حلالم کن ربابه
او رفت مشکی پر کند امّا چنین شد
اسمِ ابوفاضل به لب آمد دلِ ما...
بی تابِ دیدارِ مَهِ پرده نشین شد
#وفات_حضرت_ام_کلثوم
#غزل_مرثیه
تربیت را تو به دامان پیمبر دیدی
عفت و پاکی زهرای مطهر دیدی
زینب دوم بیت علی وفاطمه ای
که غم فاطمه و غصه ی حیدر دیدی
پیش چشمان تو آتش به در خانه زدند
چه بگویم که چها در پس آن در دیدی
مات و مبهوت در آن کوچه نظر میکردی
طفل بودی که کتک خوردن مادر دیدی
ام کلثوم!دعا کن که نبیند چشمی
صحنه هایی که تو با چشم ز خون تر دیدی
نه فقط شاهد غارت شدن پیرهنی
که تو در کرب و بلا غارت معجر دیدی
آسمان تیره شد آندم که به پشت خیمه
دست یک مشت حرامی سر اصغر دیدی
ام کلثوم!به شائق بگو از سوز جگر
که در آن دشت چها با دل مضطر دیدی
#وفات_حضرت_ام_کلثوم
#غزل_مرثیه
از حسن هرچه که در مرثیه کمتر سخن است
ام کلثوم غریب است چنانکه حسن است
غمش آنقدر بزرگ است که یک روضه ی آن
مثنوی گر بشود دفتر هفتاد من است
شیر دل می شود آن مرد که فرزند علی است
دختر فاطمه هر کس بشود شیر زن است
زینب دیگری از کرببلا رفت به شام
دختر دیگر زهراست که دور از وطن است
کربلا دید زنی را که قد افراشت و شد
مرثیه خوان حسینی که بدون کفن است
خیمه می سوزد و زن حال عجیبی دارد
شاهد آتش در، باخبر از سوختن است
شام بازار بدی دارد و گرز سخنش
هرکجا حرف کنیز آمده دندان شکن است
روضه خوان همه ی مرثیه ها شد مثلاً
روضه ی چوب میان آمده ، حرف از دهن است
#وفات_حضرت_ام_کلثوم
#غزل_مرثیه
امشب برایت محتشم ها دم گرفتند
با مرثیه ها مجلس ماتم گرفتند
ای خواهریوسف ! برای سوی چشمم
از خاک زیر پای تو مرهم گرفتند
پلکی زدی حوا و هاجر آفریدند
از آستین ات ساره و مریم گرفتند
از معجر تو پرده ی کعبه در امد
از چشم هایت چشمه ی زمزم گرفتند
نور تو را ای بضعة الزهرا یقینا
از سینه ی پیغمبر اکرم گرفتند
محتاج تو هستند فردای قیامت
لطف تو را آنها که دست کم گرفتند
رویش سیاه آن کس که رویت را زمین زد
پوشیه ها از غربت تو غم گرفتند
در شام و کوفه این رباب و فضه بودند
زیر بغل های تو را باهم گرفتند
تزویج تو با گرگ یثرب حرف مفت است
ناموس داران آنچه را گفتم ، گرفتند
#امام_هادی_علیه_السلام
#شهادت
#غزل_مرثیه
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگیست
هادی آل فاطمه یا أیها النقی
دارم "ولی"شناسی خود را ز نور تو
مولای من ولیِ خدا أیها النقی
با آن نقاوت نقوی یک نگاه کن
پاکیزه کن وجود مرا أیها النقی
با صد امید همچو گدایان سامرا
پر میکشیم سوی شما أیها النقی
بخشندهتر ز حاتم طائی تویی تویی
مسکینترم ز هر چه گدا أیها النقی
من هر چه خواستم تو عنایت نمودهای
یک حاجتم نگشته روا أیها النقی
گردد جوانیام همه ترویج مکتبت
جانم شود فدای تو یا أیها النقی
باید برای غربت تو بیامان گریست
با نالههای حضرت صاحب زمان گریست
شرمنده از قدوم تو چشمان جاده بود
دشمن سواره آمد و پایت پیاده بود
آن ناخن شکسته و آن کاروانسرا
توهین به ساحت تو برایش چه ساده بود
بارانی است از غم تو چشم سامرا
با دیدن تو اشک ملک بیاراده بود
وقتی که آسمان ز غمت سینهچاک شد
دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود
زهر ستم چه با جگر پارهپاره کرد
دیگر نفس ... نفس ... به شماره فتاده بود
شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت
هر چند دل، شکسته از آن بزم باده بود
آقا بیا و با دل غرق به خون بخوان
از آن سهساله که پدر از دست داده بود
جانش رسید بر لبش از ضربههای چوب
وقتی کنار طشت طلا ایستاده بود
آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
چشم به خون نشستهاش از دست رفته بود
#امام_زمان_علیه_السلام
#جمعه_انتظار
#غزل_مرثیه
حسرت اینبار مرا از نفس انداخته است
شوق دیدار مرا از نفس انداخته است
از فراقت چه بگویم؟که نگفتن بهتر
زخم بسیار مرا از نفس انداخته است
آمدم جمعه ی این هفته نفس تازه کنم
دیدم انگار مرا از نفس انداخته است
ندبه های سحری شاهد غم هایم شد
دوری از یار مرا از نفس انداخته است
روضه خوان روضه بخوان...مادرسادات چه شد؟؟
خون مسمار مرا از نفس انداخته است
یاد زهرا که می افتم دل من می لرزد
در و دیوار مرا از نفس انداخته است
وسط روضه ی زهرا غم سنگین علی
صد و ده بار مرا از نفس انداخته است
با دل خسته ی خود مادر ما مهدی گفت
درد خود را همه شب فاطمه با مهدی گفت
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#روضه
#غزل_مرثیه
حیله دشمنان بد ذات است
یوسفی بین چاه افتاده
آنقدر ضربه خورده از آتش
پیش چشمان ماه افتاده
شده رنگین کمان تمام تنش
از جگر گفته آه افتاده
روی پهلو و صورتش جای
چکمه ی روسیاه افتاده
دور و اطراف سینه اش خیلی
جای مشتِ گناه افتاده
بی رمق با غرور بشکسته
خسته بی تکیه گاه افتاده
فاطمه از پی عیادت او
دلشکسته به راه افتاده
مثل ارباب بی کفن تنها
گوشه ی قتلگاه افتاده...
#امام_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل_مرثیه
بر روی خاک بس که تنش را کشیده بود
خونش به نقطه نقطه ی زندان چکیده بود
عجل وفات و روضه ی مادر زیاد داشت
موسی بن جعفر این دم آخر بریده بود
جسمی که در هجوم بلا روز خوش ندید
حالا به روی تخته چه خوش آرمیده بود
جان داد بین غربت و حالا کفن به دست
جمعی برای عرض ارادت رسیده بود
هر کس برای دیدنش آمد نمی شناخت
از بس شکسته پیکر و از بس خمیده بود
صبرش گواه , عاقبتش را رقم نزد
زخم عمیق و درد فراقی که دیده بود
او را شبیه جد غریبش زمین زده
دشنام مادری که از اینها شنیده بود
جسمش دگر ولی به بیابان رها نشد
جای کفن نصیب تنش بوریا نشد
دشمن تنش به معبر مرکب بدل نکرد
معصومه رأس غرق به خونی بغل نکرد
این هفتمین مصیبت و پیوست کربلاست
این دل هر آنچه میکشد از دست کربلاست
#امام_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل_مرثیه
در این زندان تو را در آتش تقدیر می بینم
تو را در اوج غربت زخمی زنجیر می ببینم
نداری پوست بر پیکر، نمانده گوشت بر این تن
چنان لاغر شدی گویا فقط تصویر می بینم!
شبیه مادرت از آرزوی مرگ لبریزی
بمیرم که تو را از زندگانی سیر می بینم
غریبی بیشتر از این که در این مصر، موسائی
ولی هارون شهرت را پر از تزویر می بینم
عزیز عالمی یوسف، چه بر مسند چه در زندان
چرا با چشم ظاهربین خود تحقیر می بینم؟
کدامین استعاره شرح حالت در قفس باشد؟
غزال زخم خورده؟ نه، سراپا شیر می بینم
نبین هارون به تخت است و غریب این سیه چالی
تو آن بالای بالا، دشمنت را زیر می بینم
نیامد مرغ نفرین در قنوتت، چشم دشمن کور
نمازت را پر از آرامش تکبیر می بینم
چه کرده کظم غیظت با دل بی رحم زندانبان؟
که در عمق نگاهش این همه تغییر می بینم
شب تردید هایش را سحر کرده است، مهتابت
دل ویران او را شاد از تعمیر می بینم
به اعجاز نگاه تو زلیخا شد مسلمانت
تمام حیله ها را در تو بی تأثیر می بینم
نمی چسبد به تو این وصله ها، معصوم معصومی
تو را در روشنای آیه تطهیر می بینم
دل شمس الشموست می شود خون از غروب تو
خراسان را در این شبهای غم دلگیر می بینم
غزل از مهر سلطان می شود لبریز، می گوید
همین ناچیز را شایسته تقدیر می بینم
#امام_حسین_علیه_السلام
#حرکت_امام_حسین_از_مدینه
#غزل_مرثیه
قصد کرده است از وطن برود
پنجمین رکن پنج تن برود
این حسین است که غریب شده
کاش می شد که با حسن برود
او به هر حال می شود عریان
چه نیازی ست با کفن برود
هر چه کردند جان معجر من
نگذاری که پیرهن برود
قسمت می دهم اجازه نده
شمر با پا روی بدن برود
نگذاری که نیزه کندی
جای پهلوش بر دهن برود
نکند بی حسین برگردی
نکند آبروی من برود
#مناجاتی
#امام_حسین_علیه_السلام
#غزل_مرثیه
وقتی ندارد بنده ای حالِ مناجات
هرگز نخواهد رفت دنبالِ مناجات
باور کن اِی تنهاترین باور... نگاهت...
ما را کند اهلِ دعا... مالِ مناجات
امشب مُقدّر کن تمامِ رزقِ سالم
سربرگِ آن هم قِید کن سالِ مناجات
سالِ دعا... سالِ فرج... سالِ زیارت
یک سال گریه کنجِ گودالِ مناجات
گرمِ نیایش بود که سر را بریدند!!!
بی حال شد اما پُر از حالِ مناجات
زیرِ سمِ اسبانِ کوفه آسمان دید...
دارد شکسته می شود بالِ مناجات
راضی به آنچه خالقش می خواست بود و...
شد ندبه هایِ نیزه اِقبالِ مناجات