eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
5.6هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
18.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
از دوریت نمانده قراری بیا، بس است درد ندیدن تو شده بی دوا،بس است ای آشنای هر دل غمدیده و ملول بازآ که خون شده دل این ناآشنا،بس است با آنکه دیدن تو نشد قسمتم، ولی نیمه نگاهی از تو رسد سوی ما بس است دیگر نمانده صبر فراقی برای ما دنیا بدون تو شده ظلمت سرا،بس است باغ و بهار ما شده افسرده از غمت هجرت ربوده از دل گلشن صفا،بس است تا کی به انتظار تو شب را سحر کنیم تا کی نوای ما شود آقا بیا،بس است از اشک قطره قطره ی چشمان ما گذشت دریا شده دو دیده ز اشک ها،بس است این کاسه های خالی ما در کمین توست تا پر کنی ز جود و عطا و سخا،بس است از حد گذشته کار خجل گشتنم،چه سود از من خطا و از تو گذشت و وفا،بس است از شعله فراق تو شعله ورم ببین هجرت شرر فتاده ز سر تا به پا،بس است ای غایب از نظر، نظری کن به سوی ما دلها به آه و غصه شده مبتلا،بس است ترسم به خاک گور برم آرزوی خویش تا سر کنم کنار تو در کربلا،بس است
درد فراق، ساده مداوا نمی شود  باید به هم رسید،وَ اِلّا نمی شود  از شنبه بسته ایم به جمعه دخیل اشک  تا تو نیایی این گره ها وا نمی شود  هر شب به این امید که یک آن ببینمت  کوچه به کوچه می دَوَم اما نمی شود  بی خود دلم خوش است به اشعار انتظار  این حرفها برای من آقا نمی شود  یک گوشه چشم تو دل ما را ربود و برد  مجنون که بی خود عاشق لیلا نمی شود  مثل منِ گدا سر کویت زیاد هست  امّا کریم مثل تو پیدا نمی شود  تنها تویی که واسطه ی فیض رحمتی  ورنه براتِ عفو من امضا نمی شود 
عمرم شده جان‌کندن در اوج پریشانی زین کوتهی عمر و زیـن غیبت طولانی عمری بـه تمنایت بـا یاد قـدم‌هایت ازپارۀ دل‌کردم پیوسته گل‌افشانی گردیده سیـه روزم می‌سازم و می‌سوزم دارم بـه جگـر پنهـان صـد شعلۀ پنهانی با روی تو در پاییز گیتی‌ست چو فروردین بی‌تـو همـه جا زنـدان مردم همه زندانی یا آن که نهان استی خورشید جهان استی دل می‌بری از عالـم با چهـرۀ نورانی بـاچشم خیال خودتا یادِ رُخَت کردم عالم همه جاشدروز حتی‌شب ظلمانی تنهانه همین بلبل در وصفِ‌تو می‌خواند گل‌هاهمه گردیدندمشغول غزل‌خوانی ای‌جانِ جهان‌پرور ای عبدِخدا منظر بازآی وخدایی کن درکسوت انسانی بازآ و مـداوا کـن پیشانـی جدت را خون پاک کن ای مولا زآن صورت و پیشانی «میثم!» همه شب بایدکوشی‌به دعا،شاید گیرد بــه دعـا پایــان ایـام پریشانی
بیا که بر دل عالم نشسته سوز غمت هزار جان گرامی فدای هر قدمت امام کعبه تویی تو تویی مطاف حرم که محترم حرم از رد پای محترمت «فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی» بگیر دست گدا را دوباره از کرمت نفس بده که نفس پای پرچمت بزنم مگیر از سر این دل تو سایه ی علمت بیا و زنده کن این مرده را دمی به دمی تو ای مسیح مسیحا دمی بدم ز دمت به ذره گر نظر لطف تو رسد یکدم به آسمان رود از حسن لطف دم به دمت غریب مانده ای ای آشنای خیمه نشین میان عالم و آدم ، فدای داغ غمت و شعر درد دل تو هزار دیوان است کجاست شاعر شعرت کجاست محتشمت ؟ چه روزها و چه شبها که روضه می خوانی به اشک چشم که مادر فدای قد خمت فدای غربت و مظلومی تو یا اُمّاه فدای تربت خاکی و مخفی حرمت چه می شود که ببینم دمی که امضا شد برات کرببلایم به گوشه ی نگهت
سرد است تمام کوچه هامان برگرد گرمای پس از شب زمستان برگرد گلدان لب پنجره ام خشکیده ای رحمت قطره های باران برگرد حالا که فضای روزگارم تار است خورشید همیشگی و تابان برگرد من بغض ترک خورده ی دل آشوبم آرامش بی نهایت جان برگرد عمری به سرم زده که فریاد کنم از خلوت خویش تا خیابان... برگرد ای محض حضور؛ غایب پیداتر معنای وجود ؛ حسّ پنهان برگرد تبعیدی حبس انتظارت شده ایم ای مژده ی آزادی زندان برگرد
گر چه بی منت همیشه نان رسانی می کنی جور دیگر فاطمیه مهربانی می کنی نیستی در ظاهر اما باطنا لطف تو هست ظاهری و باطنی صاحب زمانی می کنی روضه زهرا کجا ، پَستی شبیه من کجا آبرو دار جهان ! پا در میانی می کنی؟ باز آقا جمع کردی نوکران را دور هم باز داری نام زهرا را جهانی می کنی باز هم شرمنده از ، مهمان نوازیت شدیم باز هم مثل محرم ، میزبانی می کنی باز هم داری به عشق مادرت ، این روز ها ما شکسته بال ها را آسمانی می کنی نیستم لایق مرا راهم دهی ، یادم نما هر کجا این روز و شب ها روضه خوانی می کنی عرش می ریزد بهم ، آقا تو وقتی گریه بر یاس هجده ساله قامت کمانی می کنی
برای دیدن روی تو ناله ها دارم خوشم اگر چه غریبم ولی تو را دارم تمام سوز دل من ز ناله های شماست ز درد هجر تو سوز ی در این صدا دارم گدائی در این خانه آبروی من است به نام توست اگر ذره ای بها دارم به نامۀ عملم نیست جز گناه گناه... ولی به وقت سخن کوهی ادعا دارم الا امیر سحر ای مسافر صحرا امید وصل تو را بین هر دعا دارم به کام خویش چشیدم غم جدایی را نشان رحمتی از یار آشنا دارم مرا میان قنوت سحر مَبر از یاد که احتیاج شدیدی بر این دعا دارم به آه نیمه شب تو قسم عنایت توست اگر زبان مناجات با خدا دارم بیا و نامه اعمالِ من مرور نکن که بر جبین عرق شرم از شما دارم بدست خود بده خرج زیارت ما را هوای بوسه ای از خاک کربلا دارم
لال است آن‌زبان که نگوید ثنای‌تو  کور است دیده‌ای‌که‌ببیند سوای‌تو  رحمت‌به‌روح"صائب"شیرین‌سخن که‌گفت:  «عالم‌پر است از تو وخالی‌است جای‌تو»  از آن‌سری،که‌پای گذاری‌به‌چشم ما  ای‌چشم‌جبرئیل امین! جای پای تو   هرشب،دلم‌مسافرسرداب‌سامره‌ست همچون‌کبوتری که پرد در‌هوای تو   شب‌های جمعه ناحیه خوانند انبیا  در صحن سیّدالشّهدا با صدای تو  ای کاش در کنارحرم،صبح‌جمعه‌ای  تو بر حسین گریه کنی، ما برای تو  هرنیمه‌شب که بهرظهورت،دعاکنی  آمین فاطمه است، جواب دعای تو   دارند التماس دعا از تو دوستان  هر لحظه در زیارت کرببلای تو  بگذارما به جای توگرییم بر حسین تبدیل تابه‌خون نشود،اشک‌های‌تو  "میثم"اگر به‌کعبه بود،‌لحظة ظهور  زیبد کند هزار سر و جان فدای تو
امید دل چرا در جیب غم بردی سر خود را بیا بنما به عالم روی از گل بهتر خود را چه شبهایی که همچون شمع سوزان تا سحر کردی نثار قبر زهرا اشک چشمان تر خود را بیا ای یوسف گمگشتۀ مصر ولا مهدی نشان شیعیان ده قبر زهرا مادر خود را بیا با هم بگرییم از برای غربت جدّت که شب بنهاد زیر گل گُل نیلوفر خود را... بیا و در کنار جسم خونین برادر بین به زیر تازیانه عمّۀ غم پرور خود را بیا مگذار تا جدّت به پیش خنده ی دشمن بگیرد در بغل با گریه نعش اکبر خود را بیا از جدّ خود بستان عموی شیر خوارت را که می نوشد به جای شیر خون حنجر خود را بیا مگذار جدّت از فراز نیزه ی دشمن ببیند زیر کعب نیزه، اشک دختر خود را بیا بنگر چگونه عمّۀ مظلومه ات زینب نهاده در بیابان لاله های پرپر خود را بیا چشم تر و لب های خشک تشنگان را بین که گم کردند در دشت بلا آب آور خود را
هر طرف می گردم و آواره ام آقاجون تا خود نمایی چاره ام چاره ام ای گل من دیدار توست کعبه ی چشم دلم رخسار توست می روم در پی تو به هر طرف کربلا ، مدینه ، سامرا ، نجف هر کجا رَوم به هر بهانه ای تا که جویم از تو یک اشاره ای بهترین نشانه ام حضور توست اولین دعای من ظهور توست بر لبم به وقت سختی و حرج ذکر عجل لولیک الفرج خوش بُوَد به شام انتظار من وصل روی تو شود قرار من از سفر نیامدی من چه کنم بی تو با طعنه ی دشمن چه کنم تا نیایی خون دل مِیِ سبوست خنده بر منتظران کار عدوست تکیه بر کعبه زن ای کعبه ی راز در بر مقام و رکن بخوان نماز به اَنا المهدی خود غوغا کن عقده از سینه ی مستان وا کن که همه جزء سپاه تو شوند جان به کف بر سر راه تو شوند لحظه ی آمدنت چه دیدنی است چهره ی حیدری ات بوسیدنی است ذوالفقار خود بگیر تو ای امیر انتقام خون فاطمه بگیر
روح تو را موجه و والا سرشته اند ذات تو را ز طینت طاها سرشته اند آب حیات، قطره محلول اشک توست چشم تو با شراب طهورا سرشته اند روی تو با لطافت نرگس عجین شده تنها تو را شبیه به گل ها سرشته اند وقتیکه گرمی نفست خورده بر کویر هرمی از آن گرفته و گرما سرشته اند لبریز مهر و عاطفه و از ستم تهی ست قلب تو را ز کینه ، مبرا سرشته اند آسایش دو عالم اگر بی تو سود داشت دیگر چرا جهنم و طوبا سرشته اند؟ باور نکردنیست رسیدن به وصل تو گویا تو را شبیه به رویا سرشته اند آقا تو آفریده شدی بهر انتقام یعنی تو را به خاطر زهرا سرشته اند
سحر نوید دهد، صبح نور نزدیک است زمان غم به سر آمد، سرور نزدیک است شفق زده است ز مشرق، فروغ صبح امید دهید مژده که روز ظهور نزدیک است گذشته موسی عمران از آن سوی دریا بگو به لشکر فرعون، گور نزدیک است حجاب ها ز میان رخت بسته اند همه الا که لحظه ی فیض حضور نزدیک است رسد ز سینهء سینا ندا به اوج فلک که پای موسی عمران به طور نزدیک است چگونه از حرم یار دور افتادید!؟ برای اهل دل این راه دور نزدیک است طلایه دار عدالت ز راه می آید زوال سلطنت ظلم و زور نزدیک است ظهور یوسف زهرا قیامت کبراست یقین کنید که روز نشور نزدیک است
جمعه آمد بیقرارم بیقرار بهر دیدار توام چشم انتظار جمعه آمد مهدی صاحب زمان کی شود آن چهره ی ماهت عیان جمعه آمدای گل باغ ولا ذکر من یابن الحسن مهدی بیا جمعه آمد باز من یاد توام شکرلله خانه آباد توام جمعه آمد دل شکسته آمدم بی قرار و زار و خسته آمدم جمعه آمد کن نظر بر حال من از غم هجرت شکسته بال من جمعه آمد آمدم من سوی تو تا بگیرم یابن زهرا بوی تو جمعه آمد بر توام مولاپناه دردمندم مستمند یک نگاه جمعه آمد نور تابد بر دلم نام تو حل می‌کند هر مشکلم جمعه آمدبر گل رویت قسم بی توای مهدی زهرا بی کسم جمعه آمد گشته ام مهمان تو مهدیا درد من و درمان تو جمعه آمد آمده سویت فقیر کن کرم مولای من دستم بگیر جمعه آمد دستگیری کن زمن کن نظر بر حال من یابن الحسن جمعه آمدای دعایت مستجاب بر من مسکین بده مولا جواب جمعه آمد روزهجران شما باز هستم دیده گریان شما جمعه آمد روز بیعت با شما جمع ما را از کرامت کن دعا جمعه آمد نام تو مشکل گشاست دردها با ذکر نام تودواست جمعه آمد شیعه را یار و حبیب کی می آیی یار تنها و غریب جمعه آمد حاجت ما کن روا تو خودت بهر فرج بنمادعا جمعه آمداین(رضا) مهمان توست دیده گریان از غم هجران توست از غم هجر تو بیمارم بیا در جهان تنها تو را دارم بیا
یا حضرت مهدی خودت دردم دوا کن دستی پر از حاجت منم، حاجت روا کن همچون گدایان آمدم اندر حریمت رحمی تو شاها بر منِ همچون گدا کن مولا به جان مادرت زهرا مریضم حقّ کسای مادرت دردم دوا کن من لایق دیدار آقایم نباشم اما نگاهی بر منِ مسکین شما کن در خانه ات دنبال صاحب خانه هستم آقا تو مهمان بد خود را صدا کن ای یوسف زهرا به جمع عاشقانت این عاشق شوریده دل را هم جدا کن مویم پریشان و دلم شیدای شیدا رحمی به حال این فقیر بینوا کن نذر من این باشد که بوسم خاک پایت پا نِه به چشمان من و نذرم ادا کن تا کی بسوزم در فراق روی ماهت لطفی نما تو بر من و رخ رونما کن دانم دلم آلوده و حالم خراب است ای مهربان با یک نظر، دل باصفا کن اندر فراقت کارها پیچیده گشته با دست مهرت مشکل پیچیده وا کن وقت ظهورت آمده ای مصلح کل بر قامت چون حیدرت مولا قبا کن واندر میان سوز و حال سجده هایت این سبزی بشکسته دل را هم دعا کن
 باز آمدم كه درد دلم را دوا كني تا بلكه بيشتر دل من مبتلا كني   بازآمدم كه باتو كمي درد دل كنم شايد مرا زبغض گلويم رها كني   خواهم زفاطميه بگويم براي تو بايد دوباره مجلس روضه بپا كني   سخت است خواندن اين روضه ها بيا تا با زبان خود سر اين روضه وا كني   فصل عزاي مادرت آمد شتاب كن بايد بيايي و طلب خون بها كني   آن شب غرور مادرتان پشت در شكست آقا بياكه حق عدو را اَدا كني   زهرا كه رفت هم نفس چاه شدعلي تادق نكرده است تو بايد دعا كني   آقا مدينه مجلس گريه بپا مكن بايد و گرنه گريه ي خود بي صدا كني   يعني شبيه فاطمه مجبور مي شوي بيرون شهر كلبه ي احزان بنا كني  
آقا بیا دعای مرا مستجاب کن ما را برای نوکریت انتخاب کن   قلبم شبیه سنگ شد از کثرت گنه امشب بیا و سنگ دلم را تو آب کن   تأثیر جرم و معصیت اشک مرا گرفت دستی بکش به روی دلم فتح باب کن   تا کی به لب دعای فرج،تا کی انتظار؟! آقا به حقّ فاطمه پا در رکاب کن   ای منتقم بیا که دلم سخت زخمی است رحمی نما بر این دل زارم شتاب کن   ای روضه خوان فاطمیه روضه ای بخوان امشب میان سینه ی ما انقلاب کن   ما در پی تلافی سیلی کوچه ایم یعنی به روی غیرت ما هم حساب کن ...   ✍
اینجا کسی قلبا هوایت را ندارد یا عاشقی بر لب نوایت را ندارد رسم سقیفه بین ما مرسوم گشته اعمال ما مُهرِ رضایت را ندارد دور از رضای حق به دنبال نجاتیم قلبی دگر عشق و ولایت را ندارد تنهایی و بی یاور و آواره هستی گوشی دگر شوق صدایت را ندارد در شهر تبلیغی برای تو ندیدیم اینجا کسی قدر و بهایت را ندارد خورشید پشت ابری و برما مفیدی دلهای ما شوق لوایت را ندارد صاحب لوایِ دولت الزهرا کجایی؟ کافی تویی دلها کفایت را ندارد در شان ما این لاشخورهای کثیفند وقتی کسی درک عنایت را ندارد آقا عنایت کرده ای ما زنده هستیم اما کسی قدر دعایت را ندارد باشد احادیث فراوارن بر ظهورت مولا دلی عشق روایت را ندارد پایت به هرجا میرسد گردد گلستان گور است هرجا خاک پایت را ندارد در بین خوابیم و به حقت ظلم کردند خوابیده که درک جنایت را ندارد آقا بیا در انتظار ما نمان تو اینجا کسی قلبا هوایت را ندارد
عبد رسوای شمایم کمکم کن آقا بی تو در دام بلایم کمکم کن آقا بس که با عُجب و ریا بوده همه اعمالم شاهدی رو به فنایم کمکم کن آقا فرصتی باز بده چون که پشیمان هستم بگذر از جرم و خطایم کمکم کن آقا آمدم رو زده ام تا که ببینی امشب درِ این خانه گدایم کمکم کن آقا خوب پیداست غم و درد فراوانم از گریه و بغض صدایم کمکم کن آقا به خودم وامگذارم که مریض احوالم باز محتاج دعایم کمکم کن آقا دلخوشی ام شده در جمع همه خوبانم نکن از روضه جدایم کمکم کن آقا چند وقتیست که در حسرتم و دلتنگِ حرم کرببلایم کمکم کن آقا
چشمم به رخ ماه، که آقا تو بیایی بنشسته در این راه، که آقا تو بیایی خواهان توأم هر شب و روز و سحر آقا با گریه و با آه، که آقا تو بیایی تو دست خدایی و نسیمت بنوازد این بنده ی چون کاه، که آقا تو بیایی من همچو گدا پا نکَنم از در عشقت محتاج توأم شاه، که آقا تو بیایی ای یوسف زهرا مددی کن که اسیرم چون یوسفِ در چاه، که آقا تو بیایی گه سوره یاسین و گهی ندبه بخوانم وین عهد و فرج گاه، که آقا تو بیایی دل، دل زند و چشم زند پلک به راهت ناخواه وَ یا خواه، که آقا تو بیایی سبزی چه کند در شب هجران غریبی افتاده به درگاه، که آقا تو بیایی
حسرت اینبار مرا از نفس انداخته است شوق دیدار مرا از نفس انداخته است از فراقت چه بگویم؟که نگفتن بهتر زخم بسیار مرا از نفس انداخته است آمدم جمعه ی این هفته نفس تازه کنم دیدم انگار مرا از نفس انداخته است ندبه های سحری شاهد غم هایم شد دوری از یار مرا از نفس انداخته است روضه خوان روضه بخوان...مادرسادات چه شد؟؟ خون مسمار مرا از نفس انداخته است یاد زهرا که می افتم دل من می لرزد در و دیوار مرا از نفس انداخته است وسط روضه ی زهرا غم سنگین علی صد و ده بار مرا از نفس انداخته است با دل خسته ی خود مادر ما مهدی گفت درد خود را همه شب فاطمه با مهدی گفت
بی شک زمین و آسمان ،از ما بلاگردان شود گر یاد مهدی غریب، بر قلب ما مهمان شود با یاد آن والا مقام ، از برکت نامش یقین سختی این دورانِ غم،بر عالمین آسان شود اما گرفتاریم و دور، از یاد و نام آن کریم باید که احوال همه،در غیبتش نالان شود در بین امواج بلا ، دور از امام بر حقیم کشتی بدون ناخدا ، ویرانه در طوفان شود راه نجات ما فقط ، دوری ز غیر مهدی است تنها ولیّ شیعیان ، باید که او سلطان شود تنها امام نور اوست،از نار و آتش خسته ایم گمراهی دلهای ما ، با لطف او درمان شود با یک نگاه حیدری ، ظلمت به پایان می رسد قلبِ تمام عاشقان، آکنده از ایمان شود او حق مطلق باشد و غیرش همان طاغوت محض حق آید و طاغوت هم،ویران و سرگردان شود تنها قیام عاشقان ، روز ظهور مهدی است روزی که کاخِ ظالمان، با خاکها یکسان شود دیدم احادیث ظهور ،بشنو ز من این راز را خواندم علمدار حسین،فرمانده ی ایران شود
یک عُمر دویدیم به دنبال نشانت بودیم در این فاصله در خط امانت قامت ز غم هجر تو ای یار کمان شد مُردیم و ندیدیم دو ابروی کمانت جاری شده خون جگر از دیدۀ عشاق با یاد غریبی تو و اشک روانت پیداست نماندست دگر تاب و تحمل از غصۀ نادیدن رخسار نهانت کی دیده شود شاهد آن صبح ظهورت ای مأذنه ها منتظر صوت اذانت فرسوده شده پیکر ما از غم هجرت برده ست غمت صبر ز عشاق جوانت ای آنکه میان همه ای، لیک غریبی پایان بده بر غربت پیدا و عیانت
شب و روزم همه با از تو شنیدن سِپری شد عُمرم ای دوست به روی تو ندیدن سپری شد همه گفتند زِ بازار گذر کردی و رفتی دیده ام کور شد و وقتِ خریدن سپری شد همه جا بودی و یک ثانیه هم با تو نبودم گرچه ایّام برایم به دَویدن سپری شد نِشتَری هست نیازم که وَرَم کرده رَگِ غم با خبر باش، وِصالم به بُریدن سپری شد! دست بَر دامنِ هرکس که رسیدم زدم امّا راه ها بی تو، به مَقصد نَرسیدن سپری شد! اوّلِ عاشقی ام را دَمی از یاد نبردم سَحَری را که به از خواب پَریدن سپری شد
ازین همه فراق، دل کباب شد بیا دگر زمانه بی تو بر سرم خراب شد بیا دگر سکینه ی زمین و آسمان، امام مهربان زمانه، سینه اش پُر اضطراب شد بیا دگر مرا زیاد در گناه دیدی و دلت شکست دلم شکست و از خجالت آب شد بیا دگر خجالت آور است گفته ام، نمایِ شهرمان چقدر بی حیا و بد حجاب شد بیا دگر فقیرها به زیر پای اغنیا فدا شدند دوباره از حقیقت اجتناب شد بیا دگر هوا بدون بودنت، جهنم است بی گمان نفس زدن برای ما عذاب شد بیا دگر هزار و یک طریق خواندمت بیا، نیامدی به هر دری زدم دلم جواب شد بیا دگر هنوز می رسد نوا، حسین زیر دست و پا... میان خون محاسنش خضاب شد بیا دگر
يك روز اى روح مسيحا خواهى آمد تا جان ببخشى بر تن ما خواهى آمد چشم انتظار جمعه موعود وصليم گفتى كه مى‏ آيى تو آيا خواهى آمد ؟ تا كشتى صبر و فرج ساحل بگيرد با موجى از آنسوى دريا خواهى آمد فيض حضورت را يقين دارم كه حتمى است يعنى همين امروز و فردا خواهى آمد عطر نفسهايت نسيم مهربانى است تا باغ جان گردد شكوفا خواهى آمد بر توسن غيرت نشسته حيدر آسا با پرچم «انا فتحنا» خواهى آمد خون مى‏ چكد از سينه ی مجروح مادر اى مرهم پهلوى زهرا خواهى آمد جان «كميل» از دوريت بر لب رسيده است تا وارهانى از غم او را خواهى آمد