💖عشق مجازی💖
#قسمت_هفدهم
هرچه فکر کردم دلیل این محبت شک برانگیز خاله را فقط بیماریم دانستم وبس....
نتیجه ی ام آر آی را ایمیل کردم برای پسرخاله خانم وبرای فراراز فکروخیال ,علی رغم چشم دردم,روآوردم به رمانهای کتابخانه ی خاله خانم....
دلم درپی کتاب ودرس ودانشگاه نبود,یک جوری از همه چیز بیزار شده بودم,اون هفته یک سرکوچلو خانه ی خودمون زدم ,البته وقتی که سپهر نبود,اخه از فرجام اون گلی که به آب داده بودم دربی خبری به سر میبردم وبی خبری را بر شنیدن اخبار بد ترجیح میدادم.
امروز قراربود ,کوروش نتیجه ی کمیسیون آن طرف اب رابرام بگه,دل تودلم نبود ,یعنی چی میشه؟
خاله لپ تاپ را آورد واسکایپ را روشن کرد,ان طرف کوروش با رویی خندان نمایان شد.
من بغل ایستاده بودم وتودید دوربین نبودم,کوروش من را نمیدید ,با خنده به خاله گفت:مامان ,قند وعسلمان کجاست؟؟
خاله باایما واشاره بهش فهماند من کنارشم.
قندوعسلمااان؟؟ من ازکی قندوعسل کوروش شدم که نمیفهمیدم؟!😳
بعداز چنددقیقه ای ,چادرسرکردم وپشت مانیتور نشستم,اصلا بروی خودم نیاوردم که حرفش راشنیدم.
من:سلام اقای دکتر
کوروش:سلام نسیم جان,من اسناد پزشکیت رابه چندتا متخصص نشون دادم وهمه ی آنها به اتفاق نظرشون اینه که مشکلت حاد نیست وبایک عمل جراحی برطرف میشه...
پس برات یک نوبت گرفتم وکارهای خروجیت هم اینطرف انجام دادم,شما برو.دنبال پاسپورت بیا همینجا پیش خودم ,عمل انجام میشه.
گفتم:نهههههه,من پام را ازکشورم بیرون نمیگذارم ,اگرقرارباشه عملی هم انجام بشود,ترجیح میدم همینجا انجام بشه..
کوروش:دختر خوب,لجبازی نکن,درسته دکترنادری,دکتر حاذقی هست اما اینجا امکاناتشون بیشتره...
من:همین که گفتم اقای دکتر...
باشوخی ادامه دادم:می خوای گور غریبم کنید؟؟
کوروش:خدانکنه نسیم جان,باشه هرجور خودت مایلی,میبینم شکرخدا یه کم روحیه ات بهتره,اجازه دارم اون موضوع رابگم؟؟
وای خدای من تازه یادم افتاد که چندوقت قبل میخواست یه چی مهم بگه...
سرم راانداختم پایین وگفتم:اختیار دارید اقای دکتر بفرمایید من سراپا گوشم...
.
#ادامه دارد...
💦⛈💦⛈💦⛈