📌 مرگ چنان خواجه... • این روزها از ابعاد پراگما به مقوله شعری نگاه می‌کنم و جوانب روان‌شناختی که شاید کمتر به آن‌ها پرداخته شده. بعد از شهادت رئیس جمهور، مدام این شعر رودکی از خاطرم رد می‌شود: مُرد مرادی نه همانا که مُرد مرگ چنان خواجه نه کاری‌ست خُرد جان گرامی به پدر باز داد کالبد تیره به مادر سپرد اول شاعر، مردن را نفی می‌کند و بعد مرگ خواجه را یک کار بزرگ تلقی می‌کند! چه می‌شود مرگ کسی فعل او تلقی شود؟ با این نگاه اگر به مقوله مرگ نگاه کنیم، آیا مردن فرد را می‌توان کار انگاشت؟ مثلا فلانی مرگش گره‌ باز کرد از کار قومی...فلانی مرگش ملتی را بیدار کرد و... البته که اگر با این نگاه به بدنه اجتماع بنگریم، امری که باعث شده مرگ خواجه کار بزرگی انگاشته شود، در حقیقت افعال خواجه در طول حیات بوده و نام نیکویی که با این افعال ماندنی شده‌ست. با این نگاه، شاید انسان هر لحظه به یاد کارایی مرگ خود باشد، مثل شطرنج‌بازی که همه حرکاتش مقدمه‌ای‌ست برای حرکت نهایی و برد. ما همه زنده‌ایم تا «چگونه» مردن خود را رقم بزنیم. شاید از همین جهت است که در روایاتی آمده نوع مرگ خود را از خدا بخواهید! این روزها خیلی به کارایی انسان بعد از حیاتش فکر می‌کنم. شاعرها چه عینک‌ها که نمی‌زنند! مرگ چنان خواجه نه کاری‌ست خُرد! در کتاب جَمهَرةُ الاشعار العرب این شعر منسوب به فرشته‌‌ای‌ست و در برخی منابع از قول حضرت امیر آمده‌ست: له ملک ینادی کل یوم لدوا للموت و ابنوا للخرابی! خدا را فرشته‌ای‌ست که چون روز در‌ رسد ندا می‌دهد: بشتابید به مرگ و بسازید برای خراب شدن! هر روز باید زمزمه کرد لدوا للموت... ما با مرگ معنا پیدا می‌کنیم چون آینه زیست ماست. یکی از مستشرقین که نامش در خاطرم نیست می‌گوید نوع مردن، استعاره‌ای از زندگی فرد است. ‌‌┅═✧ مدرس هشت | کارگاه شعر ✧═┅