فصل دوم
صفحه شانزدهم
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
من و چند نفر از دوستان اعلام آمادگی کردیم. دوباره مسیر را برگشتیم، اما وقتی به خط رسیدیم گفتند بعثیها تمام منطقۀ عملیاتی را پس گرفتهاند و موضعشان را تثبیت کردهاند.
دستخالی مجبور به برگشت شدیم. تلخی این عملیات که از خیانت و وطنفروشی منافقین نشئت میگیرد، هنوز در کام من است. بعداً خبردار شدم آن منافقی که در بین ما رخنه کرده بود، با حکم قانون به سزای عملش رسید و اعدام شد. هرچند که دیگر در نتیجۀ عملیات تأثیری نداشت.
در برگشت از قصرشیرین، شبی در اردوگاه شهید صدوقی اتراق کردیم و پس از آن، برای تحویل سلاح به پادگان اللهاکبر رفتیم. آنجا عمو خدامراد سلگی را دیدم که با سرووضعی مجروح وارد پادگان شد. با تعجب جلو رفتم و گفتم: «عمو خدامراد، خیر باشه. اینجا چه میکنی؟ مگه نباید بیمارستان باشی؟»
گفت: «دنبال اسلحهم میگردم. بیمارستان اسلامآباد بودم، میخواستن اعزامم کنن کرمانشاه، اما من گفتم اسلحه ناموس انسانه؛ تا سلاحم رو تحویل ندم هیچکجا نمیرم. اسلحۀ من کجاست؟ با خودتون آوردید؟»
فرمانده آمد. وقتی دید عمو از بیمارستان آمده گفت: «آقای سلگی، اصلاً نیازی نبود شما بیاید اینجا. مگر کسی از شما تفنگ خواست؟ من بهعنوان فرمانده میگم هیچ مسئولیتی متوجه شما نیست. برو و به درمانت برس.»
عمو قبول نکرد. درنهایت، فرمانده اسلحهای آورد و گفت: «این اسلحۀ شماست. شما همین رو تحویل بده.» یک رسید هم برایش نوشت و امضا کرد تا خیالش راحت شود.
عمو خدامراد واقعاً خدایی بود. او در راهپیمایی 22بهمن نهاوند، درحالیکه داشت رژه میرفت بهشهادت رسید و بعدتر پسرش کیومرث در بمباران موشکی سپاه نهاوند به این مقام نائل شد.... پایان
.......................
پایان فصل دوم خاطرات رزمنده جانباز برادر گرامیم جناب حجت الاسلام حاج حسین شیراوند
برگرفته از کتاب نماز ناتمام.
منتظرچاپ این کتاب ارزشمند در آینده نزدیک هستیم.
ادامه دارد.
#هفته_دفاع_مقدس_گرامیباد
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114