#داستان
#تدبر
#داستان_تدبری
#بخش_دوم
سوره
#حجرات
جهت تبیین آیه ۱۲
👇👇👇🌸🌸🌸👇👇👇
زمانی که به خانه مرد رسيدند، زنگ در خانه او را زدند و از او خواستند خودش را تسليم كند .
مرد كه از همه جا بي خبر بود، گفت: چه اتفاقى افتاده؟ پليس به او گفت : تو سه بچه و گردنبند را دزديده اى. بايد با ما نزد قاضى بيايي.
آن مرد گفت: ولى من اين كار را نكرده ام ولى با شما نزد قاضى مى آيم تا بى گناهى ام ثابت شود.
همگى با آن مرد نزد قاضى رفتند.
قاضى با ديدن پليس و ارتش و شهردار عصبانى پرسيد: چه اتفاقى افتاده كه شما را اين طور عصبانى كرده؟
شهردار گفت: اين مرد سه بچه و يك گردنبند طلا را دزديده است.
قاضى گفت: چه كسى اين اتفاق را ديده است؟
ارتش و پليس و شهردار به هم نگاه كردند و بعد گفتند: ما خودمان نديده ايم، خبر دزدى را از مردم شنيده ايم.
قاضى گفت : برويد و اولين نفرى كه اين خبر را بين مردم پخش كرده است پيدا كنيد و نزد من بياوريد.
آنها گشتند....
#ادامه_دارد
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
👈به کانال
مهد تدبر قرآن و کودک بپیوندید🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/4064804916C722931aaf3