.
⚡
دم مسیحایی
«قاسم» گنده لات نجف بود به فسق و فجور و خلاف کاری شهرت داشت.
یا این وجود آقای قاضی به او خیلی محبت داشت و حسابی تحویلش میگرفت.
او هم به خاطر مهربانیهای آقای قاضی به او ارادت پیدا کرده بود.
یک مرتبه که به هم رسیده بودند پس از کلی سلام و علیک و تعارف آقای قاضی به قاسم گفته بود: «امشب حتما برای نماز شب بیدار شو.»
«آقا اولا من تا نصف شب در قهوه خانهام. دیگر نمیتوانم از خوابم بزنم و برای نماز شب بلند شوم ثانیا من اصلا نماز نمیخوانم شما به من میگویید نماز شب بخوان؟!»
آقای قاضی هم جواب داده بود: «نگران نباش! خودم از خواب بیدارت خواهم کرد...»
قاسم خیلی جدی نگرفته بود نیمه شب که از قهوه خانه برگشت رفت و تخت گرفت خوابید.
ساعتی گذشت. ناگهان از خواب بیدار شد. به حیاط رفت.
چشمش که به آب افتاد حالش دگرگون شد...
خلاصه همین قاسم با آن سوابق معروف فسق و فجور از عابدان و زاهدان بزرگ نجف شد. کارش به جایی رسید که مردم باقیمانده چایش را به عنوان شفا میخوردند.
📔 استاد، صد روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی (ره)، ص۴٠
#داستان_کوتاه
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1