عملیات ویژه🌷 قسمت۸۷ ◀️دلم نمی آمداصغررابیدارکنم ولی چاره ای نبود.کمرم راخم کردم تابرفشاربادغلبه کنم وخودم رابه رساندم.اوبه محض اطلاع ازرسیدن ستون گفت:جوادزودبچه هاروجمع کن بریم پایین سد.خودش هم دوان دوان به سمت نیروهای تازه رسیده رفت.گویاهماهنگ شده بودکه آنهاجایگزین ماروی ارتفاع شوندوماهم پایین برویم.آنهادوان دوان بالامی آمدندوماهم کشان کشان خودمان راپایین می کشیدیم😢بعضی هاهم تحملشان تمام شده بودوقمقمه های نیروهای جدیدرامی گرفتندوسرمی کشیدند😔 پایین ارتفاع حامدرادیدم که باتویوتای استیشن خودش رابه سدرسانده بود.بامشت روی کاپوت کوبیدم ودادزدم حامداین چه کارییه؟😳چرااین زبون بسته روراه انداختی آوردی اینجا؟😡درحالی که می خندید😁 سرش راتاکمرازشیشه داده بیرون گفت؛دیدم مال بیت الماله آوردم تامعصیتی کرده باشم، راستش بابام گفته روزی چندتاگناه کن تاشهیدنشی😍😍.... ادامه دارد.... 📚خاطرات جاوید 📝سیدعلیرضامیری @mahmodkaveh